روزى يك نفر از آقاى حاج سيّد هاشم پرسيد: تجرّد چيست؟!
فرمودند: تجرّد عبارت است از: شناخت انسان بالمشاهده كه حقيقت وى، غير از اين ظواهر و مظاهر است.
و بعد از مدّتى سكوت فرمودند: مردى بود كه براى اينكه خودش را گم نكند، كدوئى را سوراخ كرده و به گردنش آويزان نموده بود، و در حضَر و سفر و در خواب و بيدارى آن كدو به گردنش آويخته بود؛ و پيوسته شادان بود كه: من تا به حال با اين علامت بزرگ نه خودم را گم كرده ام و نه از اين به بعد تا آخر عمر خودم را گم خواهم نمود.
شبى كه با رفيق طريقش در سفر با هم خوابيده بودند، در ميان شب تاريك رفيقش برخاست و آهسته كدو را از گردن وى باز كرد و به گردن خود بست و گرفت خوابيد.
صبحگاه كه اين صاحب كدو از خواب برخاست، ديد كدويش در گردنش نيست؛ فلهذا بايد خود را گم كند. و آنگاه ملاحظه كرد كه اين كدو به گردن رفيقش كه در خواب است بسته است و گفت: پس حتماً من اين رفيقِ در خواب هستم، زيرا كه علامت من در گردن اوست.
مدّتى در تحيّر بود كه بارالها! بار خداوندا! چه شده است كه من عوض شده ام؟! از طرفى من منم، پس كو كدوى گردنم؟ و از طرفى كدو علامت لا ينفكّ من بود، پس حتماً اين مرد خوابِ كدو به گردن بسته، خود من هستم. و با خود اين زمزمه را در زير زبان داشت:
اگر تو منى پس من كِيَم؟! اگر من منم پس كو كدوى گردنم؟!
بارى، بايد ملاحظه نمود كه آن تفسير و سپس اين مثال لطيف را كه آقا حاج سيّد هاشم قَدّس الله تربتَه الشّريفه بيان فرمودند، در نهايت وضوح و رساندن اين معنى شگفت است كه چقدر روشن، حقيقت تجرّد را بيان فرموده اند.
انسان عادى و عامى كه در راه سلوك و عرفان خداوندى نيست، پيوسته خود را با اين آثار و لوازم طبيعى و مادّى و نفسى همچون نسبت با پدر و مادر و محيط و زمان و مكان و علوم محدوده و قدرت محدوده و حيات محدوده و سائر صفات و أعمال و آثارى را كه از خودش ميداند و به خودش نسبت ميدهد، خود را جدا و منفصل از عالم حقيقت نموده، و خداوند قادر قاهر حىّ قيّوم و عليم و سميع و بصير را يك خداى تخيّلى و پندارى، و در گوشه و زاويه زندگى، و در پس موارد استثنائى همچون زلزله و سيل و مرگ و أمثال آن، و يا بر فراز آسمان موجود محدود و مقيّدى تصوّر ميكند.
در حاليكه واقع غير از اين است. خداوند اصل و اصيل است؛ و بقيّه موجودات با جميع آثار و لوازمشان فَرع و بالتّبَع. خداوند أصل الوجود، و كمال الوجود، و حقيقة الحيوة و العلم و القدرة است، و جميع ما سواى او امور اعتباريّه و ماهيّات امكانيّه، كه حيات و علم و قدرتشان مجازى و تَبَعى و ظِلّى است. او قائم به ذات خود است و همه موجودات قائم به او.
و اين امر و اين ديده و نظريّه خودنگرى و استقلال بينى در طبيعت بشر هست؛ مگر آنكه به قدم راستين، پاى در جادّه توحيد نهد و با تربيت استاد الهى در معارف دينيّه شريعت حقّه اسلاميّه و مجاهده با نفس امّاره، خداى پندارى كه وجود خودش مى باشد، با صفات و آثار متعلّقه به خودش كه همه را از خود مى بيند و ميداند و به خود نسبت ميدهد و پيوسته عملًا و فعلًا- گرچه با زبان نباشد- خود را مستقلّ مى پندارد؛ اين بت استقلال نگرى واژگون شود، و اين كاخ استبداد فرو ريزد، و اين كوه أنانيّت و جبل عظيم هوى و نفس امّاره مندكّ شود، و حقيقتِ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوحِدِ الْقَهَّارِ. [ذيل آيه 16، از سوره غافر]
«تمام حقيقت قدرت و حكمرانى و حكمفرمائى، در امروز براى كيست؟! براى خداوند واحد قهّار است!»
بر وى متجلّى شود، و يا حقيقت گفتار حضرت يوسف علَى نَبيِّنا و آلهِ و علَيهِ الصّلَوةُ و السَّلام به دو رفيق زندانى خود براى انسان ملموس و ممسوس و مشهود آيد، آنجا كه گفت:
يَصَحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَهُ الْوحِدُ الْقَهَّارُ. [آيه 39، از سوره يوسف]
«اى دو همنشين و مصاحب زندانى من! آيا مراكز قدرتهاى جدا جدا بهتر است يا خداوند واحد قهّار»!؟
در تجرّد، سالك خود را موجود ديگرى مى يابد مغاير با آنچه مى پنداشته، و در عين حال مى بيند كه اين اوست.
سالك راه خدا بالوجدان و المشاهده و با لَمس و عيان، نه با دليل و برهان، خود را از اين محدوده و اين نسبتهاى استقلال بيرون مى نگرد و مى بيند: عجيب است كه خودش وجودى برتر و بالاتر و عالى تر و راقى تر بوده است؛ و اين وجود مجازى كه آنرا تا به حال به خود نسبت ميداده است و خودش را آن مى پنداشته است، نيست. خودش چيز ديگرى است منوّر و مجرّد و بسيط و داراى حيات و علم و قدرت واقعى؛ و آن وجود پيشين چيزى بود كثيف و ظلمانى و محدود و مقيّد، و حيات و علم و قدرتش محدود و مجازى مراتب عبوديّت و تجرّد و حيات .
از طرفى خودش بوده است كه اين شده است و بدين صورت پر بها و بسيط و جميل در آمده است، و در اين شكّى نيست كه اين اوست؛ و از طرفى مى بيند اين او نيست و ابداً با وى مناسبت و مشابهتى ندارد. او مرده بود، اين زنده. او جاهل بود، اين عالم. او عاجز بود، اين قادر. او محدود بود، اين مجرّد. او ظلمت بود، اين نور و نورانى و نور دهنده. او ثقيل بود، اين سبك و آسان.
خلاصه امر، همه صفات و أسمائش تغيير كرده و صفات خدائى را واجد شده است. از لباس اهريمن بيرون شده و ملبّس به خلعت مَلَك و ملكوت و لباس خداوندى گرديده است.(یعنی مظهر صفات خدا شده است نه اینکه نعوذبالله خدا شده باشد) و در اين شكّ نيست كه اين او نيست.
عيناً مانند آن كدو كه آن مرد به گردن خود بسته بود. بعضى از كدوها بسيار بزرگ است، و تو خالى و سبك كه آنرا بصورت ظرف در مى آورند و از آن استفاده مى كنند؛ و حقير ديده بودم سابقاً از آنها كوزه غليان مى ساختند. و چون سبك است و تو خالى، وقتى خشك شود، اگر يك تَلَنگر به آن بخورد صدا ميدهد. و چون هيكلش بزرگ است براى شناسنامه و شناسائى اين مرد بسيار انتخاب خوبى بوده است.
يعنى انسان هم با اين زر و زيورها، با اين تعيّنات اعتبارى، با اين پندارهاى پوچ و متورّم و تو خالى و بزرگ نما، خوديّت خود را ميخواهد حفظ كند؛ امّا براى سالك راه خدا يك مرتبه همه اين تعيّنات از بين ميرود و اين علامتها و نشانه هاى علم و قدرت و حيات و آثارشان را در وجودى ديگر كه حقيقت خود اوست مشاهده مى نمايد.
مى بيند عجبا! اگر اين آثار مال من بود، چرا اينك نيست؟ و اگر اين آثار مال حقيقت من بود، پس چرا براى اين موجود مجازى من بود؟
بالاخره اقرار و اعتراف ميكند كه: لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجودِ سِوَى اللَه. «هيچ مؤثّرى (موثر مستقل) در عالم وجود جز خداوند نيست.»
منبع: کتاب روح مجرد ( علامه طهرانی )
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب