در قسمت توضیحات کتاب شیعه، آمده است که:
تهمت هايى كه دشمنان اسلام بر شيعه و تشيع زده اند، يكى دو تا نيست و ما اگر بخواهيم آنها را جمع آورى كرده و جواب گوييم، محتاج به تأليف كتاب بزرگ و مستقلى خواهيم بود.
اين تهمت ها، تنها از ناحيه متعصّبين اهل تسنن نيست. درست است كه نويسندگان مغرض سنى پايه گذار اين گونه تهمت ها نسبت به شيعه بوده اند، ولى در يكى دو قرن اخير مستشرقين مغرض، يهودى ها، و زرتشتى ها، طرفداران وهابى گرى، و به طوركلى افراد اخلالگر و ماجراجو، بنا به اقتضاى سياستهاى استعمارى، همه گونه تهمت و افترايى را به شيعه و عقايد شيعه بسته اند.
و متأسفانه در ميان نويسندگان شيعى هم، بعضى از افراد غير مطّلع پيدا شده اند كه بدون تحقيق و بررسى كامل، گفته ها و نوشته هاى ديگران را به نام يك موضوع تاريخى! نقل كرده اند؛ و صرف نظر از داستان ابن سبأ، در موضوعات ديگر نيز- از قبيل علت تشيع ايرانيان- بدون بررسى و دقت كافى، قضاوتهاى خلاف واقعى كرده، و در واقع نفهميده و نسنجيده همان حرفهايى را گفته كه دشمنان مغرض شيعه گفته اند و نوشته اند.
نخستين تهمت ناجوانمردانه، كه دهها تهمت ديگر را مبتنى بر آن كرده اند، اين است كه: «مذهب تشيع مولود افكار «ابن سبأ» يهودى معروف است!»
آرى، متجاوز از ده قرن است كه مورخان و نويسندگان، درباره ابن سبأ و فرقه سبائيه بحث كرده و عقايد و افكارى را به اونسبت مى دهند و به قول «دكتر على الوردى» در كتاب وعّاظ السلاطين تمام گناه عالميان را! هم به گردن او مى گذارند، بدون اينكه در اصل وجود او تحقيق و بررسى كنند.
اگر در نوشته هاى نويسندگان و مورخان گذشته، داستان خرافى ابن سبأ، كمتر و به طور اجمال به چشم مى خورد، در يكى- دو قرن اخير جريان كاملًا عوض شده و كمتر كتابى درباره تاريخ اسلام و تاريخ صحابه، نوشته شده كه درباره اين داستان موهوم قلم فرسايى نكرده باشد.
ما در اينجابه طور اجمال گفتار نويسندگان و مورخان قرون گذشته و عصر حاضر را، درباره ابن سبأ و افكار و عقايد منسوب به او نقل مى كنيم، سپس شرح مختصرى هم درباره اصل اين افسانه تاريخى و داستان خرافى و شخصيت موهوم و بى واقعيت ابن سبأ، بيان مینماییم:
عبداللَّه بن سبأ كيست؟
مى گويند: يك مرد يهودى كه دل او از پيروزى هاى مسلمين خون شده بود!، به صورت ظاهر اسلام آورد، و در دل خودداشت كه بر ضد اسلام مبارزه كند، و اين مرد «عبداللَّه بن وهب بن سبأ»، معروف به ابن السوداء بود كه از يهوديهاى «يمن» و از اهالى صنعا يا حيره يا حمير (بنا به اختلاف اقوال ناقلين) بوده است.(1)
ما از نسب و سوابق ابن سبأ همين قدر اطلاع داريم، و در كتب رجال يا تاريخ، بيشتر از اين در اين باره توضيح داده نشده است.
گويا نخستين كسى كه «عبداللَّه بن سبأ» را يهودى دانسته است «شهرستانى» در ملل و نحل است كه اشاره به آن كرده است، و مابقى مورخان، راجع به نسب او خاموش مانده اند و يا اينكه او را عرب دانسته اند ....(2)
داستانهايى درباره ابن سبأ و معتقدات او
داستانها و افسانه هايى كه نويسندگان مغرض و يا غير محقّق، درباره ابن سبأ و فرقه «سبائيه» و معتقدات آنها نوشته اند بسيار است، ما براى رعايت اختصار قسمتى از آنها را نقل كرده، بعد اسامى كتابهايى را كه در آنها هم داستانهاى مربوط به ابن سبأ نقل شده است ذكر مى كنيم تا طالبين تفصيل به آنها رجوع كنند.
مى گويند: «مؤسس و بنيانگذار اصول تشيع، عبداللَّه بن سبأ بوده است».(3)
مى گويند: «فرقه سبائيه، قديمى ترين و اصولى ترين فرقه شيعه! از نقطه نظر پيدايش آن در تاريخ اسلامى است».(4)
مى گويند: «عبداللَّه بن سبأ، در ميان مردم مسلمان، سه موضوع را منتشر كرد، و قبل از او كسى به آنها معتقد نبود:
1. او اولين كسى است كه گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را وصىّ و امام قرارداده است!
2. اولين كسى كه معتقد به رجعت على و محمد صلى الله عليه و آله شد.
3. و او بود كه گفت: على كشته نشده، و هميشه زنده است و در درون ابرها سكونت دارد، و رعد صداى او و برق تازيانه اوست! و يك جزء الهى در وجود اوست، و روزگارى برمى گردد و زمين را پر از عدل و داد مى كند»!(5)
مى گويند: «ابن سبأ به هر كجا مى رسيد، تعاليم غلط خود را نشر مى كرد و مى گفت:
من از كسى كه معتقد به رجعت مسيح بوده، و رجعت محمد را قبول ندارد، تعجب مى كنم ... خدا هزار پيغمبر داشت و هر پيغمبرى وصيّى داشت و على هم وصىّ محمد است».(6)
مى گويند: عبداللَّه بن سبأ به على عليه السلام گفت تو خدايى! و على او را به «مدائن» تبعيد كرد.
مى گويند: او مطالبى را كه در حق على مى گفت قبل از آنكه اسلام بياورد- در زمانى كه يهودى بود- درباره «موسى» و «يوشع بن نون» نيز همانها را مى گفت ....
مى گويند: ابن سبأ مى گفت: على نمرده و به قتل نرسيده، و ابن ملجم شيطانى را به صورت على تصور كرده و آن را كشته است ... و رعد، صداى او و برق، نور اوست ...
سبئى ها وقتى صداى رعد را مى شنوند مى گويند: عليك السلام يا اميرالمؤمنين.(7)
مى گويند: در زمان خلافت على، فرقه سبائيه كه اصحاب را «سب» كرده و به آنها نسبت كفر و نفاق داده و از آنها تبرى مى جستند پيدا شدند، اين فرقه را «تبرئيّه» نيز مى گويند. و امام على عليه السلام از آنها تبرّى مى جست، و ابن سبأ را در اين بدعت عده زيادى از يهودى ها و رهبران نصارى و بت پرستان و ستاره پرستان كمك مى كردند ...! و از اينها هم فرقه اى به وجود آمد كه معتقد به الوهيت على شد، و وقتى على عليه السلام از اين امر آگاه گرديد با آنها جنگيد، ولكن بعد از على مسئله تشيع بزرگتر شد تا اينكه شيعه 24 فرقه گرديد ... «العضدى» مى گويد: زيديه و اماميه از معتدلين شيعه هستند، نه از غلات ....(8)
مى گويند: عبداللَّه بن سبأ يا ابن السوداء، يهودى الأصلى از اهالى «يمن» بود كه تازه به ديانت اسلام مشرف شده بود، و او كه تحرك و ايمان زايدالوصفى داشت از روز بعد از تشرّف به ديانت اسلام!، سراسر آسياى صغير و يك قسمت از آفريقا را درنورديد! و شروع به تهييج و تحريك توده ها نمود ... فعاليت او، اندكى بعد، جنبه سياسى شديدى پيدا كرد، و هنگامى كه در مصر رحل اقامت افكند، عمّال خليفه را به باد فحش و ناسزا گرفت و در خطبه هاى خود به «عثمان» اخطار نمود كه از خلافت استعفا دهد و مسند خلافت را به تنها كسى كه شايستگى احراز اين مقام را دارد، يعنى «على بن ابى طالب» باز پس دهد ....
فصاحت! عبداللَّه بن سبأ كار خود را كرد، و به زودى مردم گرد او جمع شدند و عقيده او را تقديس نمودند، اما، ابن سبأ- كه از اين موفقيت جسور شده بود- نقاب از چهره برداشت و در نطقها و مواعظش افكار و اصول عقايد يهود را با اصول و مقررات اسلامى در هم آميخت، و همچنين اصل «تناسخ» را ترويج كرد، سپس عقايد مسيحيت را به ميان آورده و در مسجد بزرگ «فسطاط» فرياد برآورد: مسيحيان ادعا مى كنند كه «مسيح» در پايان دنيا براى بسط و توسعه نفوذش بر تمامى خلايق باز خواهد گشت، ولى من مى گويم كه «مسيح» باز نخواهد گشت، بلكه «محمد» بازمى گردد ... و بالاخره از هر نوع حدودى تجاوز كرده، و اعلام داشت كه «محمد» از جوهر الوهيت است.
اطلاعات وسيع اين مرد در مسائل مذهبى يهود و اسلام و مسيحى و اديان ايرانى و هندى و حتى مصرى باعث شد كه خيلى زود بتواند حريفان را از ميدان به در برد.
در اندك مدتى ابن سبأ متنفّذترين مرد مصر گرديد! والى در برابر او مى لرزيد و هنگامى كه فرستاده «عثمان» به مصر وارد شد، خيلى زود تحت تأثير اين ماجراجو قرار گرفت ... از مذهب سبائيه فرقه هاى متعددى منشعب شد، و به عقيده پاره اى از آنها «على» سوار بر ابرها شده، به زمين باز خواهد گشت؛ و به عقيده برخى ديگر «على» بر سر اشرار و بدكاران صاعقه و رعد و برق نازل خواهد كرد! و بعضى ادعا مى كنند كه على خورشيد است و پاره اى ديگر نقش ماه را در صورت او مجسّم مى بينند.(9)
مى گويند: انقلاب بر ضد عثمان به تحريك «ابن سبأ» بوده، و او مى گفت: «عثمان غاصب است، مردم بايد قيام كنند و عليه فرمانرواى غاصب مبارزه نمايند».(10)
مى گويند: «عبداللَّه بن سبأ» مانع صلح بين «على» و «عايشه» شد و در نتيجه جنگ «جمل» پيش آمد.(11)
ابن سبأ چرا اسلام آورد؟
مى گويند: «يهودى ها، با اشاعه و ترويج بدعتها و ايجاد تفرقه بين مسلمين، به وسيله آنچه كه عبداللَّه بن سبأ در پى ريزى تشيع نسبت به على عليه السلام و غلوّ در حق او و القاى مسئله خلافت گفت، خواستند كه نور اسلام را خاموش كنند.(12)
مى گويند: «شعبى گويد عبداللَّه بن سودا در اين گفتار با سبائيه همكارى مى كرد، او از نژاد يهود و از مردم «حيره» بود، و چنين وانمود كرد كه مسلمان است. و با اين شيوه مى خواست كه در نزد كوفيان پيشوايى و مهترى يابد و ايشان را گفت كه در تورات خوانده: «هر پيغمبرى را جانشينى است، و على جانشين محمد و بهترين جانشينان است، چنانكه محمد صلى الله عليه و آله بهترين پيغمبران بود.»
«على عليه السلام» از كشتن «عبداللَّه بن سوداء» و «ابن سبأ» از بيم فتنه، باز ايستاد و آن دو را به «مدائن» تبعيد كرد، پس از كشته شدن على، مردم نادان فريفته آن دو گشتند.
بعضى از نويسندگان اهل سنت گويند كه ابن سوداء از دوستداران دين يهود بود، و مى خواست كه اسلام را با تأويلات خود درباره «على» و فرزندانش تباه سازد، تا مسلمانان آنچه را كه ترسايان در پيرامون «عيسى» روا داشته اند، درباره «على» نيز روا دارند. و چون رافضيان را از ديگر اهل اهوا، فرو رفته تر در كفر ديد، خود را به ايشان بست و گمراهى هاى خود را به تأويلات ايشان بياميخت.(13)
مى گويند: رهبر اين فرقه، عبداللَّه بن سبأ يهودى براى فريب دادن مسلمين، اسلام آورده بود و براى ايجاد تفرقه بين مردم، در حق على غلوّ نمود.(14)
مى گويند: رافضه را رافضى گفتند، چون ابوبكر و عمر را رفض كردند: «رافضه كه سبائيه باشند، اسلام را دشمن دارند، چنانكه يهودى ها نصرانيت را دشمن مى دارند و آنها به خاطر خدا وارد اسلام نشدند، بلكه براى نابودى اهل اسلام و تجاوز به آنها، اسلام آوردند. على آنها را با آتش سوزانيد و عبداللَّه بن سبأ را به «ساباط» و عبداللَّه بن سباب را به «حارز» تبعيد كرد!».(15)
«سيد رشيد رضا» در معناى رافضى، از خود معناى ديگرى اضافه مى كند، و سپس عبداللَّه بن سبأ را همكار زرتشتى ها! براى تخريب اسلام مى داند: «غلات شيعه امام زيد را چون برائت از عمر و ابوبكر را قبول نكرد رد و رفض كردند، چرا كه فقط برائت از ابوبكر و عمر را خواستند و نگفتند كه از عثمان و معاويه و يزيد تبرى جويد. شيعيان سابق و پيشين اين حرفها را نمى گفتند: اگر كسى فكر كند مى داند كه چطور آنها تحت تأثير دسيسه ها و توطئه های پيروان جمعيتهاى سرى كه براى انتقام مجوسيت! از اسلام كار مى كردند، قرار گرفته اند.
دسايس جمعيتهاى مجوسى، براى ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان و از بين بردن اتحاد و مجد و عظمت آنان، در شيعه ظهور كرد! ودر دنيا جمعيتى كه از نقطه نظر انضباط و نفوذ و نظم، به دقيقى جمعيتهاى باطنيه اى كه «عبداللَّه بن سبأ يهودى» و «مجوسى فارسى» براى افساد دين اسلام و از بين بردن رياست عربى! تأسيس كردند پيدا نمى شود. و دسايس آنها در شيعه اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نمايان شد».(16)
در مورد مبارزات «ابوذر» عليه رژيم بنى اميه واضح است که كه اين صحابى بزرگ، خواستار اجراى اصول عدالت اجتماعى، به معناى صحيح كلمه بود، و با اسراف كارى ها و گشادبازى هاى بنى اميه، و سرمايه داران دوره اموى مبارزه مى كرد، ولى عده اى مى گويند كه ابوذر را در اين مبارزه، ابن سبأ تحريك كرده بود!
«شعيب» از «سيف» و از «اعطيه» و او از «يزيد فقعى» نقل مى كند كه وقتى ابن سوداء وارد شام شد، ابوذر را ملاقات كرده و گفت: ابوذر! آيا از معاويه تعجب نمى كنى كه مى گويد: مال، مال خداست و همه چيز مال خداست! و مى خواهد بدين وسيله مال و ثروت را در نزد خود نگه دارد، و به مسلمين ندهد، و اسم مسلمين را محو و نابود كند؟ (17)
«احمد امين» نيز در «فجر الاسلام» متن روايت را از طبرى نقل مى كند (و چنانچه خواهد آمد جز طبرى كسى اين داستان را نقل نكرده و مأخذ تمام مورخان فقط تاريخ طبرى است) و سپس مى نويسد: ... ابن السوداء، ابوذر غفارى را ملاقات و او را به اين عقيده دعوت نمود، و نيز ابن السوداء، ابوالدرداء و عبادةبن الصامت را ديده آنها را به همين عقيده تبليغ كرد، آنها نپذيرفتند «عبادة» او را نزد معاويه! برده گفت: به خدا سوگند اين شخص- ابن السوداء- ابوذر را شورانيده است ....
احمد امين آنگاه مى افزايد:
بايد دانست كه ابن السوداء لقب عبداللَّه بن سبأ است و او يهودى و از اهالى «صنعا!» بود كه در زمان (عثمان) مسلمان شده بود. او مى خواست اسلام را از بين ببرد.
محتمل است كه او عقيده (مزدك) را از (عراق) يا (يمن) اخذ، و (ابوذر) را كه ساده و داراى قلبى پاك بود، تبليغ نموده است. ابوذر يكى از پرهيزكارترين و پاكترين مردم بود كه زهد او مايه تصوف و مورد تقديس صوفى ها شده بود ....(18)
مدارك ديگر
اين بود اجمالى از داستانها و موضوعاتى كه به ابن سبأ، نسبت داده اند، و در كتابهاى نويسندگان ديگر نيز همين داستانها، به ضميمه داستانها و افكار و عقايد ديگرى، نقل شده است كه ما براى رعايت اختصار، فقط اسامى قسمتى از آنها را ذكر مى كنيم، تا طالبين تفصيل، به آنها رجوع كنند:
البداية و النهاية تأليف ابن كثير ج 7 ص 167 و: روضةالصفا تأليف ميرخواند، ط جديد (1379 ه. ج 2) ص 721 و: دائرةالمعارف بستانى تأليف بستانى، ج 11 ص 506 ط لبنان و تاريخ العربى تأليف پرفسور نيكلسن ص 215 و عقيدةالشيعه تأليف دوايت.م. دونلد سن ط عربى ص 85 و الفصل في الملل و الاهواء و النحل تأليف: ابن حزم ظاهرى اندلسى، ط 1 مصر ج 2 ص 33 و ج 4 ص 138، و شبهاى پيشاور تأليف: سلطان الواعظين شيرازى ط 3 ص 171 به بعد و قسمت آخر كتاب الاسلام بين السنة و الشيعة تأليف هاشم دفتردار المدنى و محمدعلى الزعبى و لسان الميزان تأليف شهاب الدين بن ابى الفضل احمد بن على بن حجرالعسقلانى، متوفى 852 ه. ج 3 چاپ هند، حيدرآباد دكن 1330 ه. صفحه 289 و 290 و شرح نهج البلاغه تأليف ابن ابى الحديد، ج 2 چاپ بيروت صفحه 485 و 486 و فرق الشيعه تأليف منسوب به ابى محمدالحسن بن موسى النوبختى، چاپ نجف 1355 ه. صفحه 22 و 23، و ملل و نحل تأليف: شهرستانى، ج 1 طبع اول عربى 1368 ه. ج 1 چاپ تهران صفحه 188 و تاريخ الشيعه تأليف دكتر حسين على محفوظ، چاپ عراق 1377 ه صفحه 39 و التبصير تأليف اسفراينى صفحه 71 و 72 و اعتقادات فرق المسلمين تأليف رازى صفحه 57 و التنبيه تأليف ابى الحسين الملطى صفحه 25 و 148 و التعريفات تأليف سيد شريف جرجانى صفحه 79 والاسلام و الحضارة العربية ج 2 صفحه 60 تأليف محمد كردعلى و تاريخ شيعه يا علل سقوط بنى اميه تأليف فان فلوتن مستشرق آلمانى، ترجمه سيدمرتضى هاشمى حائرى: چاپ تهران 1325 شمسى صفحه 96 به بعد. و تأثير جانشينى در بناى اسلام تأليف على اصغر معزّزى، چاپ تهران 1337 شمسى صفحه 160 و الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 4: على و عصره تأليف جرج جرداق چاپ لبنان صفحه 894 به بعد و تاريخ مذاهب اسلام ترجمه فارسى الفرق بين الفرق به قلم آقاى دكتر محمدجواد مشكور، استاد دانشگاه چاپ تبريز (1333 شمسى) صفحات 17 و 41 و 232 و 240 به بعد.
آيا عبداللَّه بن سبأ يك شخصيت موهوم و خيالى است؟
عنوان فوق سؤالى است كه محققين نويسندگان قرن ما، اعم از شيعه و سنى از خود نموده و پس از بررسى و تحقيق كامل، به آن جواب داده و معتقد شده اند كه قصه ابن سبأ و سبائيّه، داستانى است افسانه اى، كه دشمنان شيعه آن را ساخته و پرداخته اند و سپس به تدريج و با مرور زمان، بزرگش كرده اند تا جايى كه بعضى ها با بى شرمى گفته اند كه «اصحاب بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله هم تحت تأثير تبليغات او قرار گرفته بودند!»
ما در اينجا به بررسى تفصيلى موضوع نمى پردازيم، ولى آنچه كه از تحقيقات دانشمندان و پژوهشگران سنّى و شيعه عصر ما به دست مى آيد اين است كه:
عبداللَّه بن سبأ اصولًا وجود خارجى نداشته است.
البته اين فقط يك ادعاى بى دليل نيست، بلكه نويسندگان دانشمند و محققين عصر ما، در اين باره دلايل و مدارك فراوانى به دست آورده اند كه ما فقط قسمتى از آنها را به عنوان نمونه نقل مى كنيم:
طه حسين چه مى گويد؟
نخست، عقيده دكتر طه حسين نويسنده معروف و دانشمند مصرى را كه در جلد اول كتاب خود، در وجود ابن سبأ تشكيك كرده، و سپس در جلد دوم آن، اصولًا منكر وجود او شده است بيان مى كنيم. او در ضمن بحث مستقلى دراين باره، در كتاب خود مى نويسد:
«... مى گويند: ابن سبأ سازمان منظّمى به وجود آورد، و در شهرها گروههاى سرّى تشكيل داد، كه پنهانى به تبليغات خود ادامه دهند، و مردمان را به شورش برانگيزند تا در فرصت مناسب بر خليفه هجوم برند، و شورش مردم و محاصره و قتل عثمان در نتيجه تشكيلات منظم و مخفى ابن سبأ بود.
به نظرمن كسانى كه داستان ابن سبأ را تا اين اندازه بزرگ جلوه داده اند، هم به خود هم به تاريخ ستم كرده اند. نخستين چيزى كه به نظر مى رسد اين است كه ما در كتب مهم و مصادر اصلى كه داستان شورش عليه عثمان در آنها ضبط است نامى از ابن سبأ نمى بينيم.
ابن سعد آنجا كه از خلافت عثمان و انقلاب مردم سخن مى گويد، نامى از ابن سبأ نمى برد. در انساب الاشراف بلاذرى كه به عقيده من، مهمترين و مفصلترين كتابى است كه اين داستان در آن آمده است، به هيچوجه سخنى از ابن سبأ نيست، تنها طبرى است كه اين حكايت را از سيف بن عمر نقل كرده، و مورخان پس از وى، ظاهراً همه از او روايت مى كنند.
من نمى دانم «ابن سبأ» در خلافت «عثمان» اهميتى داشته يا نه؟ ولى يقين دارم كه اگر هم مورد توجه بوده، ارزش چندانى نداشته است، زيرا ممكن نيست يك نفر يهودى كه تازه در آن روزها مسلمان شده بود؛ بدان درجه از اهميت برسد كه عقل و تدبير و نيروى مسلمانان را بازيچه خود سازد، و هنوز مسلمان نشده، در شهرهاى اسلامى به توطئه و تحريك دست بزند.
اگر عبداللَّه بن عامر يا معاويه، اين نو مسلمان يهودى را كه از روى حيله مسلمان شده است دستگير كرده بودند، يكى از آنها يا هر دوى آنها در اين باره به عثمان گزارش مى دادند، و از ابن سبأ مؤاخذه مى كردند ....
كسى كه به عثمان نامه مى فرستد و دستور تنبيه «پسر ابوبكر» و «پسر ابوحذيفه» و «عمار ياسر» را مى خواهد، نمى بايست از كيفر مردى يهودى كه «مسلمانى» را وسيله تفرقه مسلمانان كرده و آنان را درباره امام خود، بلكه دين خود به شك انداخته بگذرد.
هيچ كارى آسانتر از اين نبود كه واليان حكومتها، اين مرد غريب را جستوجو كرده و دستگير سازند، و به سزاى عملش برسانند، آنها در اين كار ورزيده بودند، و مخالفان را مى گرفتند، و به شام نزد معاويه و يا به جزيره نزد «عبدالرحمن بن خالد بن وليد» مى فرستادند.
از همه عجيبتر اين است كه مى گويند: «ابن سبأ» به ابوذر آموخت كه سخن معاويه درباره اينكه: «بيت المال مال خداست»، درست نيست و بايد بگويد: مال مسلمانان است.
و باز مى گويند: او بود كه به ابوذر آموخت: ... طلا و نقره اندوزان را مژده دهيد كه پيشانى و پهلوها و پشتهاى آنان را در قيامت بدان مالهاى اندوخته داغ مى كنند.
من هيچ ظلمى را چنين نمى بينم. آخر ابوذر چه احتياجى داشت كه نو مسلمان غريبى، به او تعليم دهد كه فقرا بر توانگران حق دارند و خدا مال اندوزان را كه چيزى در راه او نمى دهند، از عذاب سخت ترسانده است؟ ...
«ابوذر» احتياجى نداشت كه اين مرد غريب، حقايق اوليه اسلام را به او بياموزد.
ابوذر پيش از همه انصار و پيش از بسيارى از مهاجران، مسلمان شد. مدتى طولانى با پيغمبر هم صحبت بود، قرآن را نيكو حفظ داشت، سنت را خوب روايت مى كرد ... آنهايى كه گمان مى كنند ابن سبأ ابوذر را ديد و سخنان خود را به او آموخت، درباره ابوذر ستم مى كنند. پس از آنكه ابوذر از شام برگشت، روزى به عثمان گفت:
كسى كه زكات مال خود را داده، نبايد تنها بدان قناعت كند، بلكه بايد به فقرا ببخشد، به گرسنه بخوراند، و مال خود را در راه خدا بدهد، «كعب الاحبار» حاضر بود و گفت كسى كه زكات واجب را داد ديگر باكى بر او نيست!
«ابوذر» برآشفت و به كعب گفت: يهودىزاده! اين حرفها به تو چه مربوط است؟ تو مى خواهى دين ما را به ما بياموزى؟ سپس او را با عصاى سركجى كه داشت تنبيه كرد.
«ابوذر» به كعب اعتراض مى كند كه چرا مى خواهد احكام را به او بياموزد. و چرا در مسائل پيش پا افتاده، در كار مسلمانان مداخله مى كند. آن وقت چنين كسى، اصلى از اصول اسلام و حكمى از احكام قرآن را، از «ابن سبأ» ياد مى گيرد! با آنكه «كعب» زودتر از «ابن سبأ» مسلمان شده بود و در مدينه سكونت داشت و شب و روز با اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله به سر مى برد ....
عجب است كه مردى پاك از اصحاب پيغمبر، بر «كعب» اعتراض كند كه چرا در مسائل دينى دخالت مى كند، آن وقت خود وى تبليغات ابن سبأ را بپذيرد!
دشمنان شيعه، در خلافت امويان و عبّاسيان، درباره ابن سبأ مبالغه كرده اند تا مردم را درباره بدعتهايى كه از جانب «عثمان» و عمّال او پديد آمده به شك اندازند، و از طرف ديگر به «على» و شيعيان او طعنه زنند، و پاره اى از عقايد شيعه را ناشى از تعليمات مردى يهودى بدانند، كه از روى نيرنگ مسلمان شده است. ما در همه جا آثارى از طعنه هايى كه دشمنان شيعه بر شيعه زده اند بسيار مى بينيم.
بهتر اين است كه مسلمانان صدر اسلام را بزرگتر از آن بدانيم كه مردى كه تازه از صنعا آمده، و پدر او يهودى و مادر او سياه بود! و خود وى نيز كيش يهود داشت، و اسلام او براى نيرنگ و مكر و فريب بوده است، دين و سياست و عقل و دولت آنان را بازيچه خود سازد و به مقصود خود نايل گردد و مسلمانان را بر ضد خليفه خود برانگيزاند، چندان كه وى را به قتل رسانند. و سپس آنان را به احزاب و دستجات مختلف منقسم سازد.
اينها مسائلى است كه در ترازوى خرد وزنى ندارند، و از نظر پژوهش علمى و محققين انتقادى نيز درست نيست و نمى توان مباحث تاريخى را بر چنين بنيانى استوار ساخت ...».(18)
دكتر طه حسين در جلد دوم كتاب خود، باز هم در بحث مستقلى درباره «ابن سبأ» اين طور مى نويسد:
«... عجب در اين است كه نويسندگان وقتى اخبار و شورش دوره عثمان را مى نوشتند، از ابن السوداء يعنى عبداللّه بن سبأ و پيروانش خيلى نام برده اند، و باز پس از كشته شدن «عثمان» و قبل از آنكه على براى ملاقات با طلحه و زبير و ام المؤمنين خارج شود از آنها زياد نام برده اند، و باز در آن وقت كه على براى صلح و آرامش كسانى نزد طلحه و زبير و ام المؤمنين مى فرستاد نام آنها در واقع خيلى ديده مى شد. بعد مورخان گفتند: كه آنها بدون دستور على براى افروختن آتش جنگ توطئه كردند و ....
اما بسيار عجيب است كه اين مورخان وقتى از جنگ صفين بحث مى كنند پيروان ابن سباء را به كلى از ياد مى برند، و يا اصلًا توجهى به آنها نمى كنند! ...
بايد دانست خوددارى مورخان از بردن نام ابن السوداء و پيروانش در جنگ «صفّين»، حداقل دلالت بر اين دارد كه، موضوع پيروان ابن سبأ و پيشواى آنها، اصلًا بى اساس و ساختگى و مجعول بوده و از مجعولاتى است كه وقتى زد و خورد بين شيعه و ساير فرقه هاى اسلامى شدت كرد به وجود آمده است.
دشمنان شيعه، براى اينكه بيشتر در حقّشان دشمنى كنند و به آنها بدى كرده باشند كوشيده اند كه در اصول اين مذهب يك عنصر يهودى داخل كنند؛ و اگر موضوع ابن السوداء اساس صحيحى از حقيقت و تاريخ مى داشت از امور طبيعى بود كه اثر و مكر و نيرنگ او در اين جنگ دشوار و درهمى كه در «صفّين» بر پا شد، ظاهر گردد ...
اين اهمال را به چه چيزى بايد تعبير كرد؟ يا عدم حضور او در جنگ «صفّين» را چگونه مى توان توجيه نمود؟
من فقط يك علت براى آن مى دانم و آن، اين كه ابن السوداء شخصيتى موهوم بوده ... و بايد گفت: شخصيتى است كه دشمنان شيعه او را فقط براى كوبيدن شيعه ذخيره نموده اند!.
«بلاذرى»- همان طور كه ملاحظه كرديم- در فتنه عثمان نامى از ابن السوداء و پيروانش كه همان سبائيّه باشند نمى برد. در خلافت على نيز فقط در يك حادثه مهم از او ياد مى كند.
اين حادثه عبارت از اين است كه ابن السوداء با عده اى نزد على آمده درباره ابوبكر از او پرسشى كردند، ولى على پاسخ سختى به آنها داد و آنها را سرزنش نمود كه اوقات خود را با اين مسائل مى گذرانند در صورتى كه مصر از دست رفته و پيروان على در آنجا كشته شده اند.
در همين اوقات نامه اى نوشت و دستور داد نامه را براى مردم بخوانند تا همه از آن استفاده كنند.
«بلاذرى» مى گويد: ابن سبأ نسخه اى از اين نامه را داشت، اما ابن سبأ در نزد «بلاذرى» ابن السوداء نيست، بلكه «عبداللَّه بن وهب همدانى» است.
«بلاذرى» اين خبر را با كمال احتياط ذكر مى كند ... و غالباً احاديثى را كه ذكر مى كند، درباره آنها اظهار شك مى كند، زيرا آنها را از مجعولات مردم عراق مى داند ...»
«طه حسين» سپس شمّه اى درباره ماجراى جعل حديث، از طرف مردم عراق، بحث كرده و بعد مى نويسد:
... به هر حال «بلاذرى» ذكرى از ابن السوداء و پيروانش در غوغا و شورش دوره عثمان و على به ميان نمى آورد، اما «طبرى» و كسانى كه از او روايت كرده، و مورخّينى كه بعدها از تاريخ او استفاده كرده اند، در فتنه عثمان و سال اول خلافت على از ابن السوداء و پيروانش ياد مى كنند، ولى- پس از آن- آنها را به كلى فراموش مى كنند.
و محدّثين و اهل جدل با عقيده «طبرى» موافقت دارند، ولى همين اشخاص، قائل به چيز ديگرى هستند كه «طبرى» و پيروانش آن را ذكر نكرده اند.
اينها مى گويند كه: ابن السوداء و پيروانش قائل به خدايى و الوهيّت على شدند و على آنها را در آتش سوزاند، امّا وقتى راجع به اين واقعه در كتب تاريخ جستجو مى كنيم، اثرى از اين حادثه نمى بينيم. بنابراين، نمى دانيم در چه سالى- از مدت كوتاهى كه على خليفه بود- حادثه اين «غلاة» واقع شده است؟ و معلوم است كه سوزاندن عده اى از مردم، آن هم در صدر اسلام، و در ميان عده اى از مهاجرين و انصار و افراد نيكوكار مسلمين، امرى نيست كه مورّخين از آن غفلت كنند وننويسند، و وقت وقوع آن واقعه را ثبت ننمايند، و كاملًا آن را مسكوت گذاشته از آن بگذرند ....(19)
انشاالله در قسمت دوم این مطلب، سخنان جالبی از دیگر دانشمندان درباره این فرد خیالی خواهید خواند.
منبع: کتاب "شیعه " ( مصاحبات علامه طباطبایی با هانری کربن ) بخش توضیحات ( بخش توضیحات این کتاب نوشته سید هادی خسروشاهی و علی احمدی میانجی میباشد)
******************************************8
پی نوشت ها به نقل از کتاب شیعه:
(1). شيخ ابى الحسن على بن اسماعيل الاشعرى، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، (متوفى 330 ه، طبع اول مصر) مقدمه ج 1، به قلم محمد محيى الدين عبدالحميد ص 11؛ عبد اللَّه السبيتى، الى مشيخة الازهر، ط عراق، ص 122؛ و نقش وعاظ در اسلام، ترجمه فارسى وعاظ السلاطين دكتر على الوردى، ص 111
(2). هدايت اللَّه حكيم الهى، نخستين امام، ص 42، (چاپ تهران، 1329 ش)
(3). احمد امين، پرتو اسلام، ترجمه عباس خليلى اقدام، ج 1، ص 324؛ سيد محمد رشيد رضا، السنة و الشيعة، ص 4- 6 صاحب تفسير المنار، كه در جواب كتاب الحصون المنيعة مرحوم آية اللَّه سيد محسن امين عاملى نوشته است؛ در الغدير استاد علامه شيخ عبدالحسين امينى، ج 3، ص 266 به بعد جواب همه تهمت ها و افتراهاى اين كتاب داده شده است
(4). شيخ سعد محمدحسن المهدوية فىالاسلام، به نقل از الى مشيخة الازهر عبداللَّه السبيتى، ص 114 و 115، (ط بغداد)
(5). مقالات الاسلاميين، مقدمه ج 1، ص 11 و پاورقى، ص 50 همان كتاب؛ سعد محمد حسن، المهدويه في الاسلام، ص 76؛ محمد فريد وجدى، دايرةالمعارف، ج 6، ط مصر، 1356 ه، ص 163؛ احمد امين، پرتو اسلام ج 1، باب 7، ص 310 به بعد، چاپ تهران؛ تاريخ طبرى، ج 3 ص 378 (احوال سال 35 ه)
(6). شيخ محمد خضرى بك، محاضرات تاريخ الأمم الاسلامية ج 2، ط 2 (قاهره)، ص 97 و 98؛ دكتر حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 2، ط 2، تهران، ص 7
(7). الانوار النعمانية، سيد نعمة اللَّه جزائرى «محدّث معروف»، ج 2، طبع جديد، تبريز، ص 234
(8). الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع و الزندقة، ا حمد بن حجر هيثمى، به قلم عبدالوهاب عبداللطيف، (ط مصر، 1375 ه. ص 6)
(9). شهسوار اسلام، نشريه انجمن تحقيقات تاريخى عربى قاهره، مسيو گابريل انكيرى، ترجمه كاظم عمادى، نشريه انجمن تبليغات اسلامى، تهران، 1326 ش، ص 76 و 77 و 78 و 185
(10). صابر عبده ابراهيم، عثمان بن عفان، ط 2، بغداد، ص 56 به بعد؛ الزبير بن العوام، همو، ط 2، ص 31 تا 58، كامل ابن اثير، ج 3، ص 77، 1356 ه.؛ دايرةالمعارف، فريد وجدى، ج 6، ص 163
(11). صابر عبده ابراهيم، عماربن ياسر، ط 2، بغداد، ص 58؛ و الزبيربن العوام، ط 2، ص 50، 51 به بعد؛ نقش وعاظ در اسلام، به نقل از ديگران، ص 111
(12). سيد محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج 10، ص 386
(13). ابومنصور عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ت 429 ه، ترجمه فارسى، چاپ تبريز، 1333 ش، باب 4، ص 241
(14). الصواعق المحرقة، ص 6؛ محاضرات في تاريخ الأمم الاسلامية، ج 2، ص 97
(15). ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 1، ط 2، مصر، ص 350 و 353
(16). سيد محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج 8، ص 225، ط دوم. راجع به معناى صحيح رفض و رافضى رجوع شود به رساله رافضيان چه كسانى هستند، ترجمه عليرضا خسروانى، تهران
(17). تاريخ طبرى، ج 3، چاپ مصر، 1357 ه، حوادث سال 30 ه، ص 335؛ دائرةالمعارف، محمد فريد وجدى، ج 6، ص 160
(18). دكتر طه حسين، الفتنة الكبرى، چ هشتم، دارالمعارف، مصر، ص 131- 137
(19). دكتر طه حسين، على و بنوه، چ هفتم، مصر، ص 43 و 90 و 152
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب