در قسمت قبلی همین مطلب، مطالبی را راجع به ابن السبا مطالعه کردید. در این بخش اظهار نظر برخی از علمای جهان اسلام را به نقل از قسمت توضیحات کتاب «شیعه» تقدیم میناییم:
عقيده دكتر على الوردى
دكتر على الوردى استاد دانشگاه بغداد در كتاب خود، نخست نتيجه جعل داستان ابن سبأ را اين طور تعريف مى كند:
... يك روز از يكى از كشيشها شنيدم كه اسلام را مسخره مى كرد و مى گفت اين دين را ملاحظه كنيد كه در حال پيروزى و پيشرفت خود به آسانى شكار مرد غريبى مى شود كه تاريخ چندان اطلاعى از او ندارد. و در همان وقت كه ياران محمد صلى الله عليه و آله بر محيط اسلامى تسلط داشته و تعاليم پيغمبر خود را در آن منتشر مى ساختند، ملاحظه مى كنيم يك نفر يهودى ناخوانده وارد آن اجتماع مى شود، و بدون آنكه كسى براى راندن و يا نابود كردنش دستى بردارد، آن را از هم متلاشى مى سازد.(1)
دكتر وردى سپس مى نويسد:
... آيا ابن سبأ واقعاً وجود خارجى داشت يا شخصى موهوم بود؟ اين پرسش براى كسى كه بخواهد تاريخ اجتماعى اسلام را مطالعه كند و از قضاياى آن نتيجه بگيرد بسيار داراى اهميت است.
آيا ما اجازه داريم اين پرسش را به شكل ديگرى درآورده و بگوييم: آيا محيط اجتماعى اسلام آن روز احتياج به كسى داشت كه محرّكش برقيام و شورش باشد؟
معلوم مى شود مورّخانى كه داستان ابن سبأ را نقل كرده اند، تصور مى كردند كه محيط اجتماعى اسلام در آن وقت راضى و آرام و مطمئن مى زيسته است، و هيچ موضوعى نبوده كه مايه اضطراب و عدم رضايتش باشد.
و من گمان مى كنم اين مورخان از همان سنخ مردمى هستند كه در افكار خود پيرو منطق قديم ارسطو هستند، زيرا اينان هر وقت يك جنبش اجتماعى مشاهده كردند متعجب شده و از علت آن مى پرسند، گويى به نظر آنان، امرى خارج از قاعده و يك پديده جنبى مى باشد.
منطق اجتماعى جديد معتقد است كه هيئت اجتماعى داراى جنبش طبيعى است و همواره در حركت و تغيير است، و اين حال را در اصطلاح علمىPsocpss مى نامند. و منطق جديد وقتى محيط اجتماعى را متحرك مى بيند متعجّب نمى شود، بلكه اگر آن را ساكت و بى حركت ديد در مقام تحقيق برمى آيد و متعجب مى گردد. پس در نظر منطق جديد، سكون است كه غيرعادى مى باشد ....
در آن روز محيط اجتماعى اسلامى، گرفتار يك مشكل بزرگ اجتماعى بود و فاصله زندگى ميان ثروتمند و فقير به حدى رسيده بود كه مايه نفرت بود ... و شورش حتمى مى نمود و ما احتياجى به بيان علت ظهور آن نداريم بلكه به آن احتياج داريم كه اگر شورش و فتنه اى روى نمى داد به علت و سبب آن رسيدگى كنيم.
«ابن سبأ» كه مى گويند محرك شورش بود، همان طور كه دكتر طه حسين گفته است يك شخصيت موهوم بود و چنين مى نمايد كه اين شخصيت عجيب را عمداً ساخته اند، و مخلوق همان ثروتمندانى است كه شورش بر ضد آنان برپا شد، و اين روش از عادات طبقات اشراف و تن آساست و در تمام مراحل تاريخى نسبت به انقلابيون اين رويه را داشته اند. هر جنبش اجتماعى را دشمنانش به تأثير و تحريك اجانب نسبت مى دهند و پروفسور «سمل» كه از محققين معروف جامعه شناسى است، در تحقيقات وسيع خود به آن اشاره كرده است ....
قريش در ابتداى دعوت، محمد صلى الله عليه و آله را متهم ساختند كه تعاليم خود را از يك برده مسيحى موسوم به «جبر» دريافت مى كند و آنچه مى گويد به موجب تعليم اوست.(2)
بعد از آن، بعضى متهمش كردند كه افكار خود را از «بحيراء» راهب و «سلمان فارسى» و ديگران به دست مى آورد.(3)
ولى بايد دانست كه ثروتمندان و آسايش طلبان هر مرام جديدى را منتسب به يك حركت بيگانه مى كنند، و چنانكه پرفسور «سمل» مى گويد اين اتهامات در مراحل مختلف تاريخى ديده شده است.(4)
دكتر وردى باز مى نويسد:
«مورخان علت مهم تحريك فتنه را به عبداللَّه بن سبأ، يعنى آن يهودى ناخوانده اى كه براى زيان رساندن به اسلام وارد آن شده بود نسبت داده اند ...».
ظاهراً فئودالها و مالكان بزرگ زمان عثمان، از عدم رضايت و ناراحتى مردم كه از ثروتهاى بى پايان آنان داشتند، بيمناك و هراسان شدند. و آن ناخشنودى و شكايات را نسبت به يك يهودى ناخوانده اى دادند كه آمده بود تا در حق اسلام و مسلمين اعمال دشمنى كند. گويى مى خواستند با اين شايعه علت اصلى شورش و قيام مردم را عليه خود بپوشانند.
كارهاى بزرگى كه به عبداللَّه بن سبأ نسبت داده مى شود، جز از يك مرد نابغه و فوق العاده يا جادوگر، يا كسى كه بتواند با هيپنوتيزم مردم را خواب كند ساخته نيست.
پس لابد ابن سبأ داراى چشمانى پر از نيروى مغناطيسى بوده كه سنگها را درهم مى شكستند! يا در او نيروى روحى فوق العاده اى وجود داشته كه مردم در برابر آن قوه- مانند گوسفند- مطيع مى شدند و بدون آنكه حس كنند گفته اش در آنان تأثير مى كرد!
اگر در زمان عثمان چنين شخص فوق العاده اى ظاهر شده بود، به طور قطع از هر راه كه بود، وصف و علايمش به ما مى رسيد، ولى شگفت آور اين است كه در مدارك و مصادر مهمى كه موضوع مخالفت با عثمان را نقل مى كنند، ذكرى از ابن سبأ به ميان نيامده است.
من در تاريخ، هيچ داستان موهوم و افسانه اى نديده ام كه مانند اين داستان بى اساس باقى مانده باشد.
ملاحظه مى كنيم كه ابن سبأ گناه عالميان را به دوش مى گيرد! و اگر ابن سبأ يك شخصيت حقيقى داشت، از اين اتهامات كه بدون مداخله خودش متوجه او شده، بسيار مى گريست و بر آن اعتراض مى كرد!.
نتيجه اى كه دكتر وردى در آخر فصل 5 كتاب خود مى گيرد اين است كه:
«عبداللَّه بن سبأ در همه وقت پيدا مى شود، و در پى هر جنبش تازه اى ممكن است يك ابن سبأئى! وجود داشته باشد، اگر آن جنبش قرين موفقيت شد، ابن سبأ از تاريخ آن پنهان مى شود، و جنبشى مقدس به شمار مى رود، ولى هر گاه جنبش با موفقيت انجام نگرفت و محكوم به شكست شد، آن وقت است كه بلا بر سر ابن سبأ فرود آمده، از هر طرف كتك و سيلى مى خورد.
ابن سبأ در هر حال آرام نيست، هميشه در كوشش است و از فرصتها استفاده مى كند، و تا ستم وجود دارد ممكن است هر شخصى- العياذباللَّه- ابن سبأ بشود!»(5)
آيا عمّار ياسر همان ابن السوداء است؟
عمار ياسر، صحابى بزرگ، كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرمود:
يقتله الفئة الباغية؛
او را گروه ستمكار به قتل مى رسانند.
و در جنگ صفين به دست عمّال معاويه كشته شد در صفّين نطقى ايراد كرد و در ضمن آن گفت:
«اى بندگان خدا! برخيزيد و با من به جنگ مردمى برويم كه مطالبه خون كسى مى كنند كه به خود ستم كرد و بر مردم با روشى برخلاف آنچه كه در كتاب خداست حكومت نمود.
گفتند براى چه او را كشتند؟ گفتم: به خاطر اعمال او، گفتند: او چيز تازه اى از خود نياورد! ... آرى چنين مى گويند! زيرا او دنياى آنها را تأمين كرد، اينها مى خورند و متوجه دنياى خود هستند ... به خدا، من گمان نمى كنم كه اينها واقعاً خون او را مطالبه كنند، چون خوب مى دانند كه او ستمگر بود، ولى لذت دنيا و طعم آن در مذاقشان گوارا آمده و دانسته اند كه هرگاه مرد حق، حكومت را در دست داشته باشد، مانع ادامه اين وضعى كه دارند مى شود و دنيايشان را از دستشان مى گيرد ...».(6)
ابن العربى در كتاب خود مى نويسد:
«عمار مى گفت: عثمان خيلى واضح و آشكار از راه راست منحرف شد و على او را سرزنش كرد و همين امر باعث شده كه بعضى از مورخان مى نويسند: «عمار نيز از سبئى ها بود، و پيروان ابن سبأ با او تماس گرفتند تا او را هم با خود همدست كنند».(7)
دكتر على الوردى در كتاب خود به اينجا كه مى رسد، بعد از نقل قول ابن العربى مى نويسد:
اما مورخان ديگر نگفته اند كه عمار نيز از پيروان ابن سبأ بود. گويا جرئت نداشته اند كه اين تهمت پست و منفور را به او نسبت دهند، زيرا عمار همان صحابى جليلى بود كه در راه خدا بى اندازه شكنجه و آزار ديد و پيغمبر بارها از فضيلت او سخن گفته بود.
دكتر وردى بعد از چند صفحه مى نويسد: ممكن است كسى بپرسد كه ابن سبأ چرا در ميدان جنگ صفّين ديده نمى شود؟
ابن سبأ را در تمام حوادث ضد عثمان، و حوادث بعد از آن حاضر مى بينيم، ولى در معركه صفّين و هنگامى كه عمار ياسر كشته مى شود اثرى از او نمى يابيم، اين مرد نيرنگ باز خطرناك چرا بايد در آن كشتارگاه عظيم نباشد؟
مورخان به اين پرسش حيرت آور هيچ پاسخى نداده اند، و در واقع او در اثناى معركه صفين پنهان نشده بود، زيرا چنانكه گفتيم ابن سبأ اصلًا وجود خارجى نداشت، تا ظاهر يا پنهان شود، و شخصيتهاى موهوم، بنا به سود و ميل سازندگانش، گاه غايب مى شوند و گاه حضور دارند.
داستان ابن سبأ از اول تا آخر ساختگى بوده و با استادى كامل تهيه شده و به صورتى فريبنده درآمده است. قريش فقط در ميدان سياست زيرك نبودند، بلكه در داستان سازى هم مهارت داشتند.
قريش در دوره عثمان، در انجمن هاى مخصوص خود، از عمار سخن مى گفته و به او دشنام مى داده اند، و شايد يكى از روات شنيده باشد كه قريش نام «ابن السوداء» را مى برند و دشنام مى دهند و او گمان كرده است كه منظورشان شخص ديگرى است، نه عماربن ياسر.
راستى كسى چه مى داند؟ شايد در اول كار، داستان ابن سبأ از گمان و خطا سرچشمه گرفته، بعد رفته رفته، افسانه ها در اطرافش بافته شده است.
و عجيب اين است كه ما مى بينيم بيشتر كارهايى كه به ابن سبأ نسبت داده مى شود، به وجهى از وجوه در رفتار و كردار عمّار بن ياسر ديده مى شود؛ و همين امر موجب دقت و تأمل است.
ما بعضى از امورى را كه از عمار سرزده و شباهت به اعمال ابن سبأ دارد در اينجا بيان مى كنيم:
1. ابن سبأ معروف به ابن السوداء شده بود، و ما ديديم كه عمار را نيز «ابن السوداء» كنيه داده بودند (دكتر وردى در اول اين فصل اقوال اشراف قريش را نقل كرده كه عمار را ابن السوداء و برده سياه ناميده بودند).
2. پدر عمّار از اهل يمن بود به اين معنا كه از مردم «سبأ» بود و به هر فرد يمنى مى شود ابن سبأ گفت، چون تمام مردم يمن منتسب به «سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان» هستند، و در قرآن گفته شده كه: «هدهد» به سليمان گفت: از سبأ آمده و مراد همان يمن بوده است.
3. عمار فوق العاده على را دوست مى داشت، و به هر وسيله اى كه مى شد مردم را براى بيعت به او دعوت مى كرد.
4. شهاب الدين آلوسى مى گويد: شخصى نزد عمار آمد و تفسير آيه «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ» را از او خواست و عمّار گفت: اين جنبنده سخنگو، على بن ابى طالب است. و اين قول با قول منتسب به ابن سبأ كه معتقد به رجعت على بود شبيه است.(8)
5. عمّار در زمان خلافت عثمان به مصر رفت و در آنجا شروع به تحريك مردم بر ضد عثمان كرد، و والى از او به ستوه آمد و خواست او را بكشد.(9)
و اين خبر شبيه خبرى است كه مى گويد: ابن سبأ در مصر مستقر شد و فسطاط را مركز خود قرار داد.
6. مى گويند ابن سبأ مى گفت: عثمان بدون حق خلافت را تصرف كرد و صاحب قانونى و حقيقى آن على است؛ و اين نظريه عيناً از سخنان عمّار است كه پس از بيعت با عثمان در مسجد فرياد زد:
«اى قريش! حال كه اين امر را از خاندان پيغمبر خود خارج كرديد و گاه به اين و گاه به آن داديد، من مى ترسم كه خدا آن را از دست شما درآورد و به دست ديگران بدهد، همان طور كه شما آن را از اهل بيت گرفتيد و به غير اهلش داديد».(10)
از آنچه گفته شد، نتيجه مى گيريم كه ابن سبأ كسى جز عماربن ياسر نبوده است، زيرا قريش عمّار را عامل بزرگ شورش ضد عثمان مى دانست، ولى اول امر نخواستند نام او را ببرند، به همين جهت او را «ابن سبأ و ابن السوداء» ناميدند، و راويان هم اين نكته را بدون آنكه متوجه باشند- و از آنچه كه در پشت پرده مى گذرد آگاه گردند- گرفتند و منتشر ساختند ...».(11) (البته با شاخ و برگ فراوان)
تحقيق دانشمند شيعى، علامه سيد مرتضى عسكرى
از جمله علماى محقق و متتبّعى كه اين داستان را كاملًا موهوم و بى اساس مى داند، علّامه معاصر سيد مرتضى عسكرى است.
ايشان تحقيق و بررسى كامل و جامعى از داستان «ابن سبأ» نموده و سپس نتيجه تحقيقات خود را در كتاب بزرگ و پرارزش- و در دو جلد- به نام عبداللَّه بن سبأ منتشر كرده است.
محقّق بزرگ شيعى آقاى عسكرى، بادلايل تاريخى ثابت مى كند كه منشأ اين داستان موهوم «تاريخ طبرى» تأليف «أبوجعفر محمد بن يزيدبن خالد بن جرير طبرى آملى» متوفى سنة 310 ه است، كه اين داستان را منحصراً از طريق «سيف بن عمر تميمى برجمى كوفى» در حوادث سال 30- 36 ه نقل مى كند. ولى نويسندگان بعدى، با اينكه مأخذ و مدرك داستان را «تاريخ طبرى» ذكر كرده اند، از خود بال و پرى به آن داستان داده و شرح و بسط هايى افزوده اند كه در هيچ تاريخ معتبرى نقل نشده است.
و اين شرح و بسط ها و به اصطلاح روشنتر تهمتها و افتراها، در طول اين مدت، رفته رفته بيشتر شده و در عصر ما نويسندگان مغرض، وقتى مى خواهند بر شيعه و تشيع حمله كنند، تمام عقايد و افكار شيعه را به ابن سبأ نسبت مى دهند، بدون اينكه مدركى حتى بر وجود ابن سبأ داشته باشند.
در هر صورت، مقايسه بين تاريخ طبرى و نوشته هاى ديگران در اين موضوع، كه شمّه اى از آنها نقل شد، براى افراد منصف ثابت مى كند كه نسبت دادن عقايد شيعه، به ابن سبأ، تهمت و افترا و دروغ محض است كه دست جنايتكار تعصّب و سياستهاى تفرقه انداز آنها را به روى كاغذ آورده است.
چنانكه گفته شد راوى اين داستان، جز «سيف» كس ديگرى نبوده است، و اكنون با معرفى «سيف» ارزش روايات او را كاملًا روشن مى كنيم.
سيف كيست؟
سيف بن عمر تميمى برجمى كوفى، مؤلف كتاب الفتوح والردة و كتاب الجمل و مسير عايشه و على است كه در سال 170 ه. در زمان خلافت «هارون الرشيد» در گذشته است.
بديهى است كه شخصيت هر راوى، با رجوع به كتب رجال معلوم مى شود و وقتى شخصيت وى روشن شد، ارزش روايتها و احاديث او هم روشن مى گردد.
«سيف» چنانكه در كتب فهرست ابن نديم ص 137 و ميزان الاعتدال ذهبى ج 1، ص 438، شماره 3581 و تهذيب التهذيب ج 4، ص 297، به نقل از علماى رجال معرفى شده است: «فردى ضعيف الحديث و بى ارزش كه از افراد مجهول روايت مى كند، و از نظر نقل روايت هم كاملًا بى اعتبار بوده و عموم روايات او بى اهميت و منكر است و خود او هم متهم به جعل حديث و زندقه است».(12)
در كتاب: الاصابه و الاستيعاب مى نويسد: سيف، متروك و ضعيف بوده و احاديث او بى اعتبار است.(13)
جلالالدين سيوطى در كتاب اللئالى المصنوعة في الأحاديث الموضوعة شماره 233 فقط يك حديث از او نقل كرده و سپس مى نويسد:
«اين حديث جعلى است، افراد ضعيف در آن يافت مى شود كه بدترين آنها از حيث ضعف، سيف است».(14)
بدين ترتيب سيف- از نظر علماى رجال مهم اهل سنت- متهم به بى دينى و زندقه وجعل حديث است، و روى همين اصل هم روايات منقوله از او در هيچ كتاب معتبرى نقل نشده، و اين تنها «طبرى» است كه با نقل احاديث او، را معروف ساخته و داستان «ابن سبأ» را هم كه از معجولات اوست، با نقل در كتاب خود مأخذ مورخان و نويسندگان سطحى بعدى كرده است كه آنها هم شاخ و برگهايى به آن داده، و هرچه خواسته اند به آن اضافه كرده اند.
انشاالله در قسمت بعدی مطالب جدید و شگفت انگیزی در مورد ابن سبا خواهید خواند.
منبع: کتاب شیعه (مذاکرات علامه طباطبایی با هانری کربن) قسمت توضیحات با کمی حذف و اضافه ؛ لازم به ذکر است که قسمت توضیحات این کتاب، نوشته سید هادی خسروشاهی و علی احمدی میانجی میباشد.
پی نوشت ها به نقل از کتاب شیعه:
1. وعاظ السلاطين، ترجمه فارسى، ص 112، چ تهران
2. محمد حسين هيكل، حياة محمد، مصر، ص 136
3. عبدالرحمن بدوى، شخصيات قلقة في الاسلام، ط مصر، ص 33
4. ترجمه وعاظ السلاطين، تهران، ص 114 و 115
5. دكتر على الوردى، وعاظ السلاطين، ترجمه فارسى نقش وعاظ در اسلام، محمدعلى خليلى، ص 131، 132، 137
6. عبداللَّه السبيتى، عماربن ياسر، بغداد، ص 150 و 151
7. ابن العربى، العواصم و القواصم، ص 64 و 65
8. روح المعانى، ج 6، ص 312
9. الفتنة الكبرى، ج 1، مصر، ص 128
10. عبدالحميد جودة السحّار، أهل البيت، مصر، ص 66
11. نقش وعاظ در اسلام، فصل 7، ص 209- 217
12. عبداللَّه بن سبأ، ج 1، ص 17؛ الغدير، ج 8، ص 84 و 85
13. الاصابة، ج 3، ص 230؛ والاستيعاب، ج 3، ص 252
14. عبداللَّه بن سبا، ج 1، ص 18 و 140 و 141؛ الغدير، ج 8 ص 84 و 85
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب