امام على عليه السلام از طرف خدا به وسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى خلافت نامزد و معين شده بود و لكن، پيش آمد كار طورى شد كه فرمايش خدا و پيغمبر عملى نشده و بى نتيجه ماند، و حقيقتاً شگفت آور است كه چگونه و چرا اينكار را عملى كردند، و حال آنكه فرمايشات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز غدير هنوز از ياد نرفته بود.
اجازه دهيد در اينجا گوشه اى از تاريخ را بررسى كنيم و با اينكه بنا بر اختصار است، لكن براى روشن شدن حقيقت مسئله، از اشاره به علل قضيه و چگونگى جريان سقيفه ناگزير هستيم:
1. تاريخ به ما نشان مى دهد كه قريش هميشه با بنى هاشم بد بود، و حتى در حال حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هم با صراحت و كنايه و اشاره آنها را اذيّت مى كردند (سليمان بلخى روايات زيادى دراين باره نقل كرده است)(1).
حتى كار به جايى كشيد كه روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: عده اى هستند كه مرا درباره اهل بيتم اذيّت مى كنند، پس انصار قيام كرده و مسلح حاضر به جنگ شدند. و از «محب طبرى» و «بزاز» نقل كرده كه روزى قريش بر بنى هاشم عيب جويى كرده و گفتند: درخت گاهى در مزبله مى رويد (يعنى پيغمبر از بنى هاشم درآمده است) و حضرت رسول صلى الله عليه و آله غضبناك شدند(2).
روى همين اصل قهراً قريش از خلافت بنى هاشم، خوشوقت نبودند و مى كوشيدند كه خلافت را از بنى هاشم بگيرند(3).
يعقوبى، سخنان ابن عباس و عمر را نقل كرده و در آخر مى گويد: عمر گفت: قسم به خدا اى ابن عباس، حقيقتاً على، پسر عموى تو، سزاوارترين مردم است به خلافت، ولكن قريش نمى تواند او را ببيند(4).
و ابن اثير، هم نظير اين كلام را نقل نموده است(5).
ابن ابى الحديد، از ابن عباس نقل كرده كه عمر گفت: «من به طور مسلّم على را مظلوم مى دانم و مهاجرين از على اعراض ننمودند، مگر به جهت اينكه سنّش را كم ديدند»(6).
طبرى نيز قريب به اين معنا نقل نموده است.(7) و «الغدير» عين سخنان عمر را نقل كرده است(8).
عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب الامام على گويد: همان حسدى كه قريش با پيغمبر داشتند، با على بن ابى طالب عليه السلام اعمال كردند.
در قضيه بريده نقل مى كنند كه بريده را وادار كردند كه پيش پيغمبر صلى الله عليه و آله از على عليه السلام شكايت نمايد، بلكه بدين وسيله محبت پيغمبر صلى الله عليه و آله نسبت به او كم شود(9).
و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آينده را نسبت به اهل بيت خود، پيشبينى مى كرد و مى فرمود:
اهل بيت من، بعد از مرگ من، از دست امت كشتارها و دربه درى ها خواهند ديد(10).
على عليه السلام فرمود: «قريش هر كينه و عداوتى كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله داشتند درباره من اظهار نموده، و درباره اولاد من نيز اعمال خواهند كرد. مرا با قريش چه كار بود، من با آنها به امر خدا و رسول جنگيدم»(11).
با اين شواهد مى توان ادعا كرد كه قريش كه به نام «مهاجرين» معروف بودند، با اميرالمؤمنين على عليه السلام و بنى هاشم دشمن، و با زبان و اشاره اذيّتشان مى كردند.
2. مردم، بالخصوص «مهاجرين» مى دانستند كه على عليه السلام در اجراى احكام مسامحه و گذشت ندارد، و اهل سازش و نرمش نيست و اگر روى كار بيايد، برايشان دشوار خواهد بود. عمر خود به اين موضوع تصريح كرده و مى گويد:
به خدا اگر على زمامدار مسلمانها شود، آنها را به راه راست وامى دارد. و مردم را به حق مؤاخذه مى كند كه تلخ است، و قهراً عليه او قيام خواهند كرد.
و فاطمه زهرا عليها السلام هم به همين اشاره فرموده است.
3. پس از فتح مكه، كه بنى اميه، بالخصوص معاويه و پدرش و برادرش و جمعى از مشركين مكه، داخل در اسلام شدند، يك حزب اموى مرموز در مركز اسلامى تشكيل و به حزب منافقين پيوستند كه دسته جمعى عليه بنى هاشم براى به دست آوردن خلافت كوشيدند.
براى پيدا كردن مسبّبين يك پديده، بايد آنهايى را در نظر گرفت كه كار به نفع آنها تمام شده و روى كار آمده اند. بنابراين، ما هم در جريان سقيفه بايد عمّال و كارگردانان «دولت جديد» را در نظر گرفته چگونگى ماجرا را بررسى كنيم:
بدون شك «يزيدبن ابى سفيان» و «خالد» و «ابوعبيده» و «سعد بن ابى وقاص» و «معاويه» و «ضراربن الازور» و امثال اينها در لشكر شام و عراق، و «ابوبكر» و «عمر» و «عثمان» و «معاذ» و امثال اينها- كه غالباً از مهاجرين و از قريش هستند- از اين ماجرا سود بردند، پس مسبب جريان سقيفه هم اينها بودند كه گويا قبلًا توطئه را چيده و تصميمات لازمه را گرفته بودند، و در سقيفه روى برنامه منظم و معينى كار مى كردند.
على عليه السلام در روزى كه او را در مقابل ابوبكر براى بيعت آورده بودند رو به عمر كرده و فرمود: شير را بدوش نصفش مال توست، امروز براى ابوبكر بيعت بگير تا فردا آن را به تو برگرداند(12).
و تعيين ابوبكر عمر را براى خلافت، و نوشتن عثمان عهدنامه را در حال غش ابوبكر، و تشكيل شوراى شش نفرى به طورى طرح ريزى شده بود كه روشن بود خلافت به على عليه السلام نخواهد رسيد (لذا وقتى كه على عليه السلام از خانه عمر بيرون آمد، رو به عباس كرد و فرمود: خلافت به من نمى رسد) همه اين قراين مى رساند كه برنامه تعيين خليفه از اول معين شده بود.
ما جريان سقيفه را به طور اختصار ذكر مى كنيم تا روش كار و كيفيت برنامه تنظيم شده معلوم شود:
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، على عليه السلام و بنى هاشم و عده اى در خانه مشغول تجهيز و تكفين بودند(13). غالب «مهاجرين» و از «انصار» اسيد بن خضير با بنى عبدالأشهل، و طايفه اى از اوس،(14) و زيد بن ثابت و بشيربن سعد دور ابوبكر جمع شدند و با عجله رو به سقيفه بنى ساعده آمدند(15).
جمعى از انصار در اطراف سعدبن عباده بودند، گفت و گو شروع شد، پس از نطق ها و خطابه ها!، عمر بدون مشورت و انتخاب، دست ابوبكر را گرفت و با هم تعارف مى كردند كه كدام يك خليفه شود(16).
بالاخره، عمر با ابوبكر بيعت كرد و بشيربن سعد و زيدبن ثابت ميان انصار سخن گفتند و مردم را به بيعت ابوبكر دعوت، و سرانجام غالب مهاجرين و انصار دست بيعت دادند و كار تعيين خليفه بدين منوال تمام شد.
اگر اين قضيه را ضميمه كنيم به اينكه: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داده بود كه لشكر «اسامه» را راه بيندازند، و عمر و ابوبكر و عثمان با همان لشكر بيرون بروند، و لكن آنها اطاعت نكرده و بيرون نرفتند(17).
و اينكه على عليه السلام رو به مهاجرين كرد و فرمود: خدا را خدا را اى مهاجرين! حكومت پيغمبر را از خانه اش بيرون نبريد و اهل بيت او را از مقامشان دورنكنيد!(18)
و اينكه فضل بن عباس، فقط قريش را مخاطب ساخته است(19). و مقداد نيز روز «شورا» قريش را مخاطب قرارداده و مى گويد: عجبا از قريش! از اينكه خلافت را از اهل بيت پيغمبر مى گيرند: به خدا قسم براى رضاى خدا نكردند، بلكه دنيا را بر آخرت ترجيح دادند(20).
از همه اينها مى فهميم كه انصار- جز چند نفر معدود از آنها- در اين قضيه شركت نداشتند و فقط قريش اين كار را كردند. گاهى جوان بودن على عليه السلام را دست آويز قرار مى دادند، و گاهى مى گفتند خلافت و نبوت در يك جا جمع نمى شود، ولى حقيقت مطلب همان بود كه عمر گفت: قريش نمى تواند على را در آن مقام ببيند و بس(21).
و گاهى در مقابل نص «غدير» اجتهاد مى نمودند و مى گفتند: صلاح در همين بود، چنانكه عمر صريحاً آن را بيان كرده است(22).
و البته قضيه به اين آسانى هم تمام نشد، بلكه جنازه پيغمبر دفن نگرديد و سه روز در خانه ماند(23).
بعضى گفتند كه وفات حضرت روز دوشنبه و دفنش شب چهارشنبه واقع شده است، حضرت شبانه دفن شد و مردم نفهميدند، تا اينكه صداى بيل را شنيدند(24).
و حباب بن المنذر انصارى را لگدمال و دهنش را پر از خاك نمودند، و با سعد و پسرش قيس سخن به طول انجاميد، و شعرا از طرف قريش و انصار، اشعارى گفتند و همديگر را هجو كردند، زيرا انصار از كرده خود پشيمان بودند، و در مجالس خود نام على عليه السلام را مى بردند، و احتمال سقوط دولت ابوبكر روز به روز جدى تر مى شد(25).
ولى به هر نحوى بود، مهاجرين خلافت را از اهل بيت گرفتند. و خصوصيات محيط نيز با آنها موافقت كرد، يعنى مرتدين يمامه، يمن و بحرين، اوضاع جامعه اسلامى را به قدرى وخيم نمودند كه شيعه و بالاخص على عليه السلام، از اختلاف داخلى ترسيدند، زيرا ممكن بود كه در اين شرايط دشمنان اسلام از فرصت استفاده كرده و به مدينه ريخته و كار اسلام را يكسره كنند.
علاوه بر اينها، بنى هاشم مردان فعال و كارى نداشتند كه بتوانند در مقابل اوضاع آشفته و درهم و برهم مقاومت نموده، و بر آن مسلّط شوند و بالأخره قضايا بر وفق آرمان يك عده تمام شد، ولى عواقب نامطلوب آن دامنگير عموم گرديد.
بنابراین شيعه در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و چون توانايى مبارزه نداشته، و وضع موجود جامعه اسلام نيز اجازه نمى داد كه اختلاف داخلى ايجاد كنند، با گفتار حكيمانه مردم را از كرده نابهنگام و جاهلانه مى ترسانيدند و عواقب وخيم و شوم كارشان را بيان مى كردند.
گفتار على عليه السلام
ابن قتيبه (متوفى سنه 270 ه) در كتاب الامامة والسياسه تحت عنوان:
«خوددارى على عليه السلام از بيعت با ابوبكر» بعد از آنكه گفتارهاى على عليه السلام را راجع به علل عدم بيعت خود با ابوبكر نوشته، نقل مى كند كه على عليه السلام مهاجرين را مخاطب ساخته و فرمود:
«خدا را، خدا را اى گروه مهاجرين، زمامدارى و حكومت محمد صلى الله عليه و آله را از خانه و خانواده او بيرون نبريد، و اهل بيت او را از مقام خود دور نكنيد! به خدا اى مهاجرين، ما شايسته ترين مردم، براى خلافت هستيم، زيرا ما اهل خانه هستيم و مادامى كه در ميان ما قارى كتاب خدا، فقيه در دين خدا، عالم به سنن و روش رسول خدا و آشنا به امور ملت، و مدافع از حقوق مردم در مقابل همه بدى ها و تقسيم كننده مال به طور مساوى در ميان آنها وجود دارد، براى اين امر سزاوارتر و لايقتريم، و به خدا همچو فردى در ميان ما اهل بيت هست. تابع هوا و هوس نباشيد، كه از راه خدا و حق دور شويد ...»(26).
و در تاريخ آمده است كه على عليه السلام شبها فاطمه را سوار مركبى نموده، و به خانه ها و محافل «انصار» مى برد، و يارى مى خواست در پاسخ مى گفتند: اى دختر پيغمبر! ما با ابوبكر بيعت كرده ايم، اگر على جلوتر آمده بود، از او عدول نمى كرديم، اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: آيا پيمغبر را دفن نكرده درباره خلافت نزاع كنم؟(27)
اعتراض زهرا عليها السلام
فاطمه زهرا عليها السلام كه براى موضوع فدك به مسجد آمده بود، خطبه مفصلى خواند كه در ضمن آن فرمود:
هنگامى كه خدا پيغمبرش را در بهشت برين در جايگاه پيامبران جاى داد و از ميان شما برد، كينه هاى نفاق در شما ظاهر گرديد، و سخنگوى گمراهان كه در عصر پيغمبر ياراى گفتار نداشت به سخن درآمد، نادانان و دروغگويان آشكار شدند؛ و شيطان شما را صدا زد، اجابتش كرديد، بر غير شتر خود سوار شده و به سرچشمه ديگران رو آورديد(28).
خطبه حضرت زهرا عليها السلام مفصل است. طالبين به متن آن در مدارك مذكور مراجعه كنند.
فاطمه زهرا عليها السلام هنگامى كه در بستر مرگ افتاده بود، به عده اى از زنهاى مهاجرين و انصار، كه به عيادتش آمده بودند فرمود:
مسلمانها كدام عمل را از على ناپسند داشتند (كه خلافت را از او گرفته و به ديگران دادند). آرى به خدا سوگند! شمشير تيز و قدمهاى استوار و سختگيرى هاى او درباره احكام الهى- كه در اجراى آنها مسامحه و گذشت ندارد- مسلمانها را ناپسند آمد، و لكن قسم به خدا اگر خلافت را به او واگذار مى كردند، و زمام امور را همانطورى كه رسول خدا به او داده بود، به وى تسليم مى نمودند، امت اسلامى را بدون افراط و تفريط اداره مى كرد، زيرا على پايه رسالت، و پشتيبان استوار نبوت و دانا به امور دين و دنياست.
آگاه باشيد كه امت اسلامى در اين كار زيان آشكارى را براى خود خريد، به خدا مردم در حكومت على رنجش نمى ديدند، و على آنها را به سرچشمه عدالت و دانش رهنمون شده و سيراب برمى گردانيد، (همه از علم على برخوردار مى شدند) و بركات آسمان و زمين به روى مسلمانان باز مى شد.
بياييد بشنويد و اگر زنده بمانيد، كارهاى شگفت آورترى خواهيد ديد: آنها در اين عمل به كدام دليل و برهان استناد كردند و با چه مدركى اين كار را مرتكب شدند؟ آنها مرد شجاع و كاردان را با مرد ترسو و غير واردى معاوضه كردند.
نابود باد آن گروهى كه خيال مى كنند كار خوبى مى كنند، با اينكه كار فاسد و تباهى را مرتكب مى شوند و نمى دانند آيا مردى كه راه را مى شناسد، و ديگران را راهنمايى مى كند، براى زمامدارى سزاوارتر است، يا كسى كه راه را پيدا نمى كند مگر اينكه راهنمايى اش كنند؟
چه شده است شما را و چگونه قضاوت مى كنيد؟، آرى عملى كه مسلمانها كردند مانند شتر آبستن است! منتظر باشيد تا بزايد، آن وقت عوض شير كاسه پر از خون و سم قاتل بدوشيد، آنجاست كه تباهكاران زيان مى برند؛ و آيندگان نتيجه تأسيسات شوم گذشتگان را مى فهمند، پس به فتنه و فساد دلخوش داريد و مطمئن باشيد!
و مژده باد شما را به يك شمشير تيز، و هرج و مرج دائمى و عمومى و استبداد ستمكاران، كه غنايم و عايدات شما را خورده، و جمعيت شما را مانند گندم رسيده درو مى كنند. اكنون نتايج و آثار اين كار شوم بر اينها نامعلوم است و چقدر بر اينها جاى حسرت است، آيا ما اهل بيت شما را مجبور سازيم! و حال آنكه شما خودتان قبول نداريد؟(29)
(الفاظ خطبه مشتمل بر كنايات و استعارات و شايان تفسير و شرح است، خوانندگان به متن خطبه مراجعه كنند. ترجمه ما ترجمه آزاد بود).
و شايد شنوندگان سخنان فاطمه عليها السلام نمردند، تا قضيه حره را ديدند، كه چگونه مدينه را سه روز قتل عام و 700 نفر از قريش و انصار و 80 نفر از صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله، و ده هزار نفر از ساير مردم را كشتند(30).
و در «تاريخ الخلفا» گويد كه هزار دختر باكره را در آن قضيه بكارت برداشتند ....
گفتار حسن بن على عليه السلام
امام حسن عليه السلام وارد مسجد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شد، ابوبكر را روى منبر ديد، صدا زد و فرمود: از جاى پدرم پايين بيا(31).
و امام حسين عليه السلام نيز با عمر چنين فرمود.
امام حسن عليه السلام روزى كه بعد از شهادت پدرش منبر رفت فرمود: ما حزب غالب خدا و عترت رسول اكرم و اهل بيت پاك و پاكيزه او هستيم. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله دو امانت سنگين ميان امت به وديعه گذارد: اول كتاب خدا، دوم ما اهل بيت، پس ما در تفسير قرآن مرجع امت هستيم، ماييم كه حقايق قرآن را از روى علم بيان مى كنيم، پس اوامر ما را اطاعت كنيد! زيرا اطاعت ما بر شما واجب است، چونكه به طاعت خدا و رسولش مقرون است(32).
امام حسن عليه السلام در نامه اى كه به معاويه نوشته مى فرمايد:
«هنگامى كه خدا پيامبر را از ميان امت برداشت، عرب در جانشينى او نزاع كردند، قريش گفتند: ما اقرباى پيغمبر و وارث او هستيم، شما با ما در سلطنت وى نزاع نكنيد، عرب سخن قريش را پذيرفتند و لكن قريش درباره ما انكار نمودند. آنچه را كه عرب از آنها قبول كرده بود، افسوس كه قريش انصاف را رعايت نكردند»(33).
اعتراض سلمان
سلمان در روز سقيفه فرمود: با پيرمردى بيعت كرديد و از اهل بيت پيغمبر خطا رفتيد. اگر خلافت را در آنها قرار مى داديد، احدى اختلاف نمى كرد، و زندگانى پرنعمت و آبرومندانه اى را داشتيد. سپس گفت: «كرديد و نكرديد»(34).
نطق ابوذر
ابوذر در آن روز، در مدينه نبود و هنگامى كه وارد مدينه شد و ديد كه ابوبكر خليفه شده است، گفت: اسلحه را برداشتيد، ولكن غلافش را بجا گذاشتيد (يعنى خلافت را قبول كرديد، و محلش را گم كرديد). اگر اين خلافت را در اهلبيت پيغمبر قرار مى داديد كسى مخالفت نمى كرد(35).
يعقوبى گويد: ابوذر در مسجد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سخنرانى كرد و گفت: محمد وارث علم آدم و فضايل پيامبران است، على وصى و وارث علوم پيغمبر اكرم است. اى امت سرگردان و حيران! اگر اشخاصى را مقدم مى داشتيد كه خدا مقدم كرده، و آنهايى را كه خدا عقب انداخته است كنار مى گذاشتيد و خلافت را در اهل بيت پيغمبر خود قرار مى داديد، نعمت از هر طرف به شما روى مى آورد، و كسى اختلاف نمى كرد(36).
يعقوبى در جلد دوم تاريخ خود (تاريخ يعقوبى) سخنان قيس را در مجلس بيعت معاويه روايت كرده است.
چنانكه تاريخ به ما نشان مى دهد: شيعه ها از كوشش خود در مواردى كه شرايط ايجاب مى كرد و امكانات موجود اجازه مى داد فروگزار نكردند، بالاخص در روز شوراى شش نفرى خيلى تكاپو نمودند.
ابن ابى الحديد گويد: عمار در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله به پاخاست و نطقى كرد. مردم از اطراف به او نهيب زدند كه بنشين! تو را با خلافت چه كار؟ عمار نشست و مى گفت:شكر خدا را! هميشه طرفداران حق مظلوم بوده اند(37) .
معترضين، اصحاب پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله
اولين افراد شيعه، كه دور على عليه السلام را گرفته و با اكثريت مخالفت مى كردند، مردمان گمنام و نادان يا بوالهوس و هواپرست نبودند، بلكه عده اى از رجال بزرگ و معروف اسلامى بودند كه در مكتب پيغمبر اكرم تربيت شده بودند، و همگى مردمى زاهد، عابد، دانشمند، سياستمدار و فرزانه بودند، و تك تك آنها در تاريخ اسلامى خدمات و فداكارى هاى شگفتى دارند.
عمار، ابوذر، مقداد و سلمان، كه اركان شيعه محسوب مى شوند، مقام بس ارجمند و بلندى دارند.
ابونعيم اصبهانى در حليةالأولياء و خطيب در تاريخ بغداد و ابن عساكر در تاريخ خود و ابن الجوزى در صفوة الصفوة و حاكم در مستدرك، ج 3 و مسلم در صحيح خود و ابن اثير در اسدالغابة و ابن حجر در اصابة و ابوعمر در استيعاب، در فضايل و كمالات اينها سخن گفته، و فضايل و كمالات زيادى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره هر يك روايت كرده اند. تاريخ طبرى و كامل و يعقوبى و فتوح البلدان بلاذرى و فتوح الشام واقدى، و ديگر كتب تاريخ، مانند سيره ابن هشام و حلبى و زينى دحلان، در ضمن بيان فتوحات اسلامى، و جنگ هاى مسلمين، نام هر يك از اين مردان پاك را با عظمت و تقديس مى برند(38).
منبع: قسمت توضیحات کتاب شیعه، مذاکرات علامه طباطبایی با هانری کربن (لازم به ذکر است که قسمت توضیحات این کتاب نوشته سید هادی خسروشاهی و علی احمدی میانجی میباشد)
*********************************************************************************************************************************************************************************
پی نوشت ها به نقل از کتاب شیعه:
1. ينابيع المودة، ص 11، 156، 157، 222
2. همان
3. ابن ابى الحديد، ج 3، ص 283 و ينابيع المودة، ص 373
4. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 137
5. كامل ابن اثير، ج 3، ص 24 و 25
6. ابن ابى الحديد، ج 2، ص 18
7. تاريخ طبرى، ج 3، ص 288 و 289
8. الغدير، ج 7، ص 79 و 80
9. ينابيع المودة، ص 226، 253
10. النصائح الكافيه، ص 111؛ ينابيع المودة، ص 111
11. ينابيع المودة، ص 111
12. الامامة و السياسة، ج 2؛ ابن ابى الحديد، ج 2، ص 5
13. سيره ابن هشام، ج 4، ص 336؛ الغدير، ج 7
14. سيره حلبيّه، ج 3، ص 394
15. سيره ابن هشام، ج 4، ص 338؛ طبرى، ج 2، ص 446، تاريخ الخلفاء، ص 45؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 124
16. كامل، ج 2، ص 126؛ طبرى، ج 2 ص 458 و 446؛ سيره حلبيّه، ج 3، ص 395؛ الامامة، ج 1، ص 6؛ ابن ابى الحديد، ج 2، ص 3
17. سيره ابن هشام، ج 4، ص 338؛ كامل، ج 2، ص 120، 121؛ يعقوبى، ج 2، ص 92
18. الامامة و السياسة، ج 1، ص 12
19. يعقوبى، ج 2، ص 103؛ و ابن ابى الحديد، ج 2، ص 8
20. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 140
21. يعقوبى، ج 2، ص 137
22. كامل ابن اثير، ج 3، ص 24
23. البداية، ج 5، ص 271؛ ابن ابى الحديد، ج 2، ص 191، 192؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 450
24. تاريخ طبرى، ج 2، ص 452 و 455
25. ابن ابى الحديد، ج 2، ص 2 و 20؛ الغدير، ج 7
26. الامامة و السياسة، ج 1، ص 12
27. الغدير، ج 7، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 5؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 12 و 13
28. ابن ابى الحديد، ج 4؛ تذكره سبط، ابن الجوزى، ص 367؛ شافى، سيد مرتضى
29. ابن ابى الحديد، ج 4، ص 87؛ احتجاج، طبرسى؛ معانى الأخبار و كشف الغمة؛ كتاب التعجب كراجكى؛ امالى، شيخ طوسى
30. الامامة، ج 1، ص 171- 181؛ تاريخ الخلفاء؛ ص 139؛ كامل، ج 4، ص 45- 48؛ طبرى و يعقوبى
31. ينابيع المودة، ط بمبئى، ص 255
32. مروج الذهب، در نقل كلمات آن حضرت؛ ينابيع المودة، ص 18 و 152
33. ابن ابى الحديد، ج 4، ص 9؛ كشف الغمة، نامه ديگرى نيز به همين مضمون در مقاتل الطالبين، ص 37، و شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 12 نقل شده است
34. ابن ابى الحديد، ج 2، ص 17
35. همان، ج 2، ص 5
36. يعقوبى، ج 2، ص 148؛ ابن ابى الحديد، ج 1، ص 8 نظير همين نطق را از ابوذر در «مسجدالحرام» نقل كرده اند. مسعودى در مروج الذهب، در بيان خلافت عثمان، و ابن ابى الحديد، ج 2 ص 400 و 412 و ج 3، ص 182 و يعقوبى، ج 2، ص 140 سخنان مقداد وعمار را نقل كرده اند؛ الغدير، ج 1، ص 209، سخنان عمار را در ميان جنگ صفيّن با عمرو بن العاص، و كلمات قيس بن سعد را با معاويه در مدينه و گفتارهاى ابن عباس و عبداللَّه بن جعفر را در مجلس معاويه نقل نموده اند
37. ابن ابى الحديد، ج 3، ص 72
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب