آیت الله مکارم در جلد اول کتاب پیام قرآن مینویسد:
با اينكه هركس اجمالًا وجود منبع شناختی به نام فطرت را در خود احساس مى كند، يعنى يك سلسله پيام هاى درونى و الهام هاى باطنى و يا به تعبير ديگر ادراكاتى كه نياز به معلّم و استاد ندارد در وجود خود مى يابد، ولى با اين حال بعضى فلاسفه (مخصوصاً ماديين) در اصل وجود چنين منبع شناختى ترديد كرده اند، و روى هم رفته سه عقيده متفاوت در اينجا اظهار شده است:
الف- نظريه كسانى كه مى گويند: انسان همه معلومات را بدون استثنا در درون جان خود دارد، و آنچه را در اين دنيا ياد مى گيرد در حقيقت تذكر و يادآورى آن معلومات است، نه تعليم جديد! اين عقيده است كه از افلاطون و پيروان او نقل شده. افلاطون مى گويد روح انسان پيش از حلول در بدن، و ورود به دنياى مجازى در عالم مجردات و معقولات بوده، و «مثل» يعنى حقايق را درك نموده، و چون به عالم كون و فساد آمد آن حقايق فراموش شد، اما به كلى محو و نابود نگرديد، اين است كه چون انسان سايه و اشباح، يعنى چيزهايى را كه از «مثل» بهره اى دارند مى بيند به اندك توجهى حقايق را به ياد مى آورد، پس كسب علم و معرفت در واقع تذكر است و اگر يكسره نادان بود و مايه علم در او موجود نبود حصول علم براى او ميسر نمى شد (سير حكمت در اروپا جلد 1، صفحه 23، نظرات افلاطون).
ب- نظريه كسانى كه مى گويند: انسان هيچگونه شناخت و معرفت فطرى ندارد، هرچند استعداد و آمادگى براى يادگيرى مسائل مختلف دارد، آنها همه ادراكات فطرى انسان را بازتاب تجربيات، نيازها، و ضرورت هاى اجتماعى او مى دانند.
«فرويد» روانكاو معروف، «وجدان اخلاقى» را مجموعه منهيات اجتماعى، و تمايلات سركوفته اى مى داند كه در ضمير مخفى انسان وجود دارد. او مى گويد: «وجدان اخلاقى» نماينده يك عمل ذاتى و عميق روح بشرى نيست، بلكه درون بينى ساده منهيات اجتماعى مى باشد نه در تاريخ بشريت، و نه در تاريخ فرد، تصورات ابتدايى خوب و بد وجود ندارد، اين تصورات منحصراً از خارج يعنى محيط اجتماعى منشعب مى شوند!( انديشه هاى فرويد، صفحه 105، و سرى چه مى دانم بيمارى هاى روحى، صفحه 64)
طرفداران مكتب «ماترياليسم و دياليك تيك» نيز طبق اصل مشهور خود كه «همه چيز را مولود وضع اقتصادى مى دانند» مسائل فطرى را از همين راه تفسير مى كنند.
ج- عقيده كسانى كه معتقدند: قسمتى از معلومات ما ريشه فطرى دارد در حالى كه قسمتى ديگر جنبه اكتسابى دارد، و ادراكات اكتسابى ما متكى به همان پايه هاى فطرى است. دلايل منطقى عقلى، و دلايل نقلى از آيات و روايات اسلامى اين نظر را اثبات مى كند، زيرا:
اولًا همانگونه كه اگر در رياضيات يك سلسله اصول مسلم و بديهى نداشته باشيم هيچ قضيه رياضى قابل اثبات نيست، در مسائل استدلالى ديگر نيز حتماً نياز به يك سلسله از بديهيات است كه با فطرت درك شود، و بر پايه آن استدلالات نظرى بنا گردد.
به عبارت ديگر: اگر ما اصول فطرى را به كلى منكر شويم هيچگونه جهان بينى نمى توانيم داشته باشيم، و تمام مسائل عقلى، مشكوك مى شود، و در درّه سفسطه سقوط خواهيم كرد.
فى المثل اگر ما به وسيله حس و تجربه يا يك دليل عقلى ثابت كرديم كه فلان موضوع وجود دارد، اگر اصل «عدم اجتماع نقيضين» را كه از بديهى ترين اصل است با وجدان خود نپذيرفته باشيم ممكن است بگوييم چه مانعى دارد كه آن موضوع هم موجود باشد و هم موجود نباشد!
و اگر بخواهيم اين اصول بديهى را نيز از طريق تجربه و استدلال اثبات كنيم سر از دور و تسلسلى بيرون مى آورد كه بر كسى مخفى نيست.
ثانياً از اين گذشته ما همانگونه كه در مقابل سوفسطايى ها كه وجود همه چيز را منكرند، و ايده آليستها كه وجود اشيا خارجى را انكار مى كنند و تنها معتقد به وجود ذهن هستند، تكيه بر وجدان مى كنيم و مى گوييم وجدان ما گواه بر بطلان اينگونه عقايد است، چون ما به روشنى هستى خويش و جهان خارج را درك مى كنيم، همين ضرورت وجدانى نيز نشان مى دهد كه بسيارى از ادراكات در درون جان ما هست.
و همانگونه كه ما خواسته هاى جسمى و روحى بسيارى را در خود احساس مى كنيم (نيازهاى جسمى همچون نياز به غذا و خواب، و نيازهاى روحى همانند تمايل و علاقه به علم، نيكى و زيبايى و پرستش و قداست، كه به گفته بعضى از روانشناسان بزرگ ابعاد چهارگانه روح انسان را تشكيل مى دهد).
همين وجدان به ما مى گويد كه نيكى و عدالت خوب است، و ظلم و تعدى و تجاوزبد، و در اين گونه ادراكات خود را نيازمند به هيچ منبعى اعم از منابع اجتماعى و اقتصادى و غير آن نمى بينيم.
عذر امثال «فرويد» و «ماركس» نيز معلوم است، آنها يك اصل را با پيشداورى خود قبلًا پذيرفته اند كه مثلًا همه پديده هاى فكرى و اجتماعى به علاقه جنسى يا مسائل اقتصادى باز مى گردد، سپس اصرار دارند همه چيز را با آن توجيه كنند.
ثالثاً مطلب از نظر جهان بينى توحيدى وضوح بيشترى دارد، زيرا هنگامى كه پذيرفتيم كه انسان بر طبق يك سنت الهى براى پيمودن راه تكامل آفريده شده است، بدون شك انگيزه ها و وسايل لازم براى پيمودن اين راه در درون وجود او بايد آماده شده باشد، و آنچه انبيا و كتب آسمانى مى آورند هماهنگ با ساختار تكوينى اوست.
به اين ترتيب جهان تكوين و خلقت با جهان وحى و تشريع هماهنگ مى شود.
يا به تعبير ديگر: عصاره و خلاصه و خمير مايه اين تعليمات در درون جان انسان وجود دارد و آنچه در شرايع آسمانى آمده شرح مفصلى براى اين خلاصه است.
لذا در وجود شناخت هاى فطرى نمى توان ترديد داشت كه هم دليل عقل و هم جهان بينى توحيدى آن را تأييد مى كند.
در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود كه چرا قرآن مجيد صريحاً مى گويد:
«وَاللَّهُ اخْرَجَكُم مِن بُطُونِ امَّهاتِكُمْ لا تَعَلمُونَ شَيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَاْلَابْصارَ وَالافِئْدَةَ؛ خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه هيچ نمى دانستيد، و براى شما گوش و چشم و عقل قرارداد» (نحل- 78)
آيا از اين تعبير استفاده نمى شود كه چيزى بنام معلومات فطرى وجود ندارد؟؟
پاسخ
اولًا در آن لحظه كه انسان از مادر متولّد مى شود مسلّماً چيزى نمى داند، و حتى معلومات فطرى براى او به صورت فعليت حاصل نيست، بعداً كه خود را شناخت و عقل و تميز پيدا كرد معلومات فطرى بدون نياز به معلّم و استاد و حس و تجربه در او جوانه مى زند، والّا چگونه مى توان گفت كه انسان همه چيز حتى علم به وجود خودش را از طريق آزمايش و تجربه و مانند آن مى فهمد. جمله معروفى از «دكارت» نقل شده كه مى گويد: «من حتى در وجود خود شك و ترديد داشتم، بعد ديدم مى انديشم و از آن فهميدم هستم» جمله اى است پر از اشتباه، زيرا كسى كه مى گويد من مى انديشم قبلًا به وجود «من» اعتراف كرده و بعد انديشه را شناخته نه اينكه اوّل انديشه را شناخته و بعد من را!
ثانياً مگر نمى گوييم آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند؟ آياتى كه مى گويد خداوند انسان را آفريد و نيك و بد را به او الهام كرد، يا آيين الهى را به صورت يك فطرت در درون جان انسان قرار داد، و آيات ديگرى مانند آن كه در آغاز اين بحث آمد، آيه «وَاللَّهُ اخْرَجَكُم مِنْ بُطُونِ امَّهاتِكُم ...» را تفسير مى كند، معلومات فطرى را از آن مستثنا مى داند.
سؤال ديگر:
در اينجا سؤال ديگرى عكس سؤال اوّل است، و آن اينكه قرآن در بسيارى از آيات در مورد علوم انسان تعبير به «تذكر» مى كند، مانند «انَّ فِى ذلِكَ لآيةً لِقُومٍ يَذَّكَّروُنَ؛ در اين نشانه اى است براى جمعيتى كه متذكر مى شوند» (نحل- 13) و نيز مى فرمايد: «وَما يَذَكَّرُ الّا اولوُا الالْبابِ؛ هيچكس جز انديشمندان متذكر نمى شود» (آلعمران 7) و نيز مى فرمايد: «وَيُبَيِّنُ آياتِهِ لِلّناسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّذَكَّروُنَ؛ خداوند آياتش را براى مردم تبيين مى كند شايد متذكر شوند» (بقره- 221)
آيا مفهوم تذكر همان يادآورى نيست؟ و اعتقاد معروف افلاطون را كه هرگونه علم را يادآورى مى داند تداعى نمى كند؟!
پاسخ
«تذكر» از ماده «ذكر» است، و ارباب لغت معناى اصلى ذكر را «حفظ» گفته اند، چنانكه راغب در مفردات مى گويد: «ذكر گاهى به حالت و كيفيت نفسانى گفته مى شود كه انسان به كمك آن قادر بر حفظ معارف و علوم است و گاه به حضور چيز در قلب، و يا بيان»، نظير همين معنا نيز در «لسان العرب» نيز آمده است كه مى گويد: «ذكر به معناى حفظ چيزى است و نيز به معناى مطلبى است كه بر زبان جارى مى شود».
بنابراين معناى «ذكر» و «تذكر» تنها يادآورى بعد از فراموشى، و يا تجديد يك خاطره در ذهن نيست و همه معلومات را شامل مى شود.
«فطرت» و «وجدان» در روايات اسلامى
وجود اين منبع شناخت در نهاد آدمى از مسائلى است كه در روايات اسلامى نيز اشارات فراوانى به آن شده است، به عنوان نمونه به احاديث زير توجه كنيد:
1- پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث معروفى مى فرمايد: «كلُّ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتى يَكُونَ ابَواهُ يُهَوِدّانِهِ وَ يُنَصِّرانِهِ؛ هر نوزادى بر فطرت (توحيد و اسلام) متولّد مى شود و اين فطرت همچنان ادامه دارد تا پدر و مادر او را به آيين ديگرى، آيين يهود و نصرانيت بار آورند».(1)
اين حديث به خوبى دلالت دارد كه نه تنها توحيد بلكه اصولى اساسى اسلام در درون فطرت همه انسانها وجود دارد.
2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه شخصى از آيه «فِطَرَةَ اللَّه الَّتي فَطَرَ الناسَ عَلَيْها» سؤال كرد، امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «التوحيد فطرت همان توحيد است».(2)
3- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى خوانيم كه در پاسخ چنين سؤالى فرمود: «هى الاسلام؛ فطرت اسلام است».(3)
4- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ به؛ خداوند مردم را با معرفت به خودش آفريد».(4)
5- در تفسير آيه «صِبْغَةَ اللَّه وَ مَنْ احْسَنُ مِنَ اللَّه صِبْغَةً» نيز روايات متعددى داريم، از امام صادق عليه السلام داريم كه مى گويد: «منظور از «صِبْغَةَ اللَّه» (رنگ الهى) همان اسلام است».(5)
6- در حديث قدّسى آمده است كه خداوند مى فرمايد: «خَلَقْتُ عِبادِى حُنَفاءَ»، در «مجمع البحرين» بعد از ذكر اين حديث مى گويد: «يعنى مستعد براى قبول حق» سپس آن را با حديث «كُلُّ مُولُودٍ يُولَدْ عَلَى الْفِطْرةِ» برابر مى شمرد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى كارهاى نيك به عنوان معروف (شناخته شده) تعبير شده، لذا امر به معروف گفته مى شود، و از كارهاى زشت و قبيح به عنوان منكر (ناشناخته) تعبير شده است، اين نشان مى دهد كه مفاهيم فضائل اخلاقى چيزى است كه با روح انسان آشناست، و براى او شناخته شده است، به عكس قبايح و زشتى ها مورد تنفر و انزجار او است و براى او ناشناخته است.
شاخه هاى فطرت و وجدان
آگاهى هاى برخواسته از فطرت و وجدان شاخه هاى مختلفى دارد كه عمده آن چهار شاخه زير است، و جالب اينكه آياتى كه در بالا آمد هركدام اشاره به يكى از اين شاخه هاست:
1- درك حسن و قبح و زيبايى ها و زشتى هاى اخلاقى كه گاه از آن به «وجدان اخلاقى» تعبير مى شود، به اين معنا كه انسان بدون نياز به معلّم و استاد بسيارى از صفات را جزء صفات نيك مى شمرد، مانند «نيكوكارى» و «احسان» و «عدل و داد» و «شجاعت» و «ايثار» و «عفو» و «راستگويى» و «امانت» و مانند اينها.
و در مقابل صفاتى را با همان الهام وجدانى و درونى جزء رذايل و قبايح مى شمرد، مانند «ظلم و بيدادگرى» و «بخل» و «حسد» و «كينه توزى» و «دروغ» و «خيانت» و امثال آن.
آيه «فَالْهَمَها فُجُورَها و تقواها» اشاره به اين قسمت مى كند.
2- درك بديهيات عقلى كه پايه استدلالهاى نظرى است، و بدون آن اقامه هيچ دليل و برهان براى هيچ موضوعى امكانپذير نيست.
توضيح اينكه در علم رياضى يك سلسه قضاياى بديهى است كه تمام استدلالهاى رياضى بالاخره به آن منتهى مى گردد، و جنبه وجدانى دارد، مانند اينكه كل از جزء بزرگتر است، دو شىء مساوى با يك شىء با يكديگر مساوى هستند، يا اگر از دو چيز مساوى مقدارى مساوى كم كنيم يا مقدارى مساوى بر هر كدام بيفزاييم نتيجه باز متساوى است و امثال اينها.
همچنين در استدلالات عقلى و فلسفى بدون استفاده از چنين اصول مسلّم و بديهى پاى همه استدلالات لنگ است، مانند محال بودن اجتماع ضدين و نقيضين و ...
قرآن گاه از همين اصول بديهى براى اثبات مسائل مهمى كمك مى گيرد، مثلًا مى گويد: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ؛ بگو آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند مساويند»؟ (زمر 9) و در جاى ديگر مى فرمايد: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِى ألَاعْمَى وَالْبَصِيرُ امْ هَلْ تَستَوِى الظُّلُماتُ وَلنُّورُ؛ بگو آيا نابينا و بينا يكسانند؟ يا ظلمات و نور برابرند»؟! (رعد 16)
3- فطرت مذهبى: يعنى او يك سلسله مسائل عقيدتى را بدون نياز به معلّم و استاد مى داند، از جمله مسأله خداشناسى و معاد، و قسمتهاى ديگرى از مفاهيم عقيدتى است كه شرح آن به خواست خدا در جلد دوّم اين كتاب (پیام قرآن)خواهد آمد.
آيه «فَاذا رَكِبُوا فِى الُفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّينَ» و مانند آن اشاره به همين است.
به همين دليل ايمان به يك مبدأ مقدّس در تمام دوران تاريخ بشر وجود داشته، و حتى نشانه هايى در دست است كه در دورانهايى قبل از تاريخ نيز اعتقاد به اين مبدأ در ميان انسانها موجود بوده است، و امكان ندارد چيزى بدون داشتن يك ريشه فطرى از اين گستردگى و دوام عجيب برخوردار باشد.
4- محكمه وجدان: در درون وجود انسان دادگاهى عجيب مستقر است كه مى توان آن را «قيامت صغرى» ناميد، دادگاهى كه انسان را در مقابل اعمالش محاكمه مى كند، در برابر خوبى ها تشويق، و در برابر بدى ها مجازات مى نمايد، اين تشويق و مجازات را همه ما- البتّه با تفاوتهايى- در درون جان خود مى يابيم، گاه مى گوييم وجدانمان از اين كار راضى است، و گاه مى گوييم وجدان ما شديداً ناراحت است، تا آنجا كه گاهى خواب و استراحت را از انسان مى گيرد، و حتى اگر شديد باشد سر از عواقب دردناكى مانند خودكشى و انتحار و جنون و بيمارى هاى روانى در مى آورد آيه «فَرَجَعُوا الى انْفُسِهِمْ ...» اشاره به اين معنا است
منبع: پیام قرآن،ج1
********************************************************************************************************************************************
پی نوشت ها به نقل از پیام قرآن ج1:
(1). بحارالانوار، جلد 3، صفحه 281.
(2). اصول كافى، جلد 2، «باب فطرة الخلق على التوحيد» حديث 1 و 2 و 4 (روايات در زمينه فطرت فراوان است كه با مراجعه به جلد 3، بحارالانوار باب 11، از ابواب توحيد، و اصول كافى، جلد 2 باب «فَطَرَةَ الخَلَقِ عَلَى التوحيدِ» روشن مى شود).
(3). اصول كافى، جلد 2، «باب فطرة الخلق على التوحيد» حديث 1 و 2 و 4 (روايات در زمينه فطرت فراوان است كه با مراجعه به جلد 3، بحارالانوار باب 11، از ابواب توحيد، و اصول كافى، جلد 2 باب «فَطَرَةَ الخَلَقِ عَلَى التوحيدِ» روشن مى شود).
(4). اصول كافى، جلد 2، «باب فطرة الخلق على التوحيد» حديث 1 و 2 و 4 (روايات در زمينه فطرت فراوان است كه با مراجعه به جلد 3، بحارالانوار باب 11، از ابواب توحيد، و اصول كافى، جلد 2 باب «فَطَرَةَ الخَلَقِ عَلَى التوحيدِ» روشن مى شود).
(5). بحارالانوار، جلد 3، صفحه 280.
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب