سؤال
«ممكن است ما قبول كنيم كه نظام آفرينش اين جهان در پيدايش خود نيازمند به مبدئى كه داراى علم و قدرت است بوده، ولى بقا و ادامه وجود اين نظام نيازى به آن مبدأ ندارد؛ زيرا هنگامى كه سازنده اين جهان آن را با نظام خاصّ علّت و معلول بطور حساب شده اى آفريد اين وضع به خودى خود ادامه مى يابد-/ خواه او باشد خواه نباشد-/ همانطور كه ممكن است يك ساعت دقيق، سالها كار كند و سازنده اصلى آن وجود نداشته باشد، يا يك موشك فضا پيما سالها در فضا به پيشروى خود ادامه دهد و اخبارى به ما مخابره كند در حالى كه سازندگان آن از ميان رفته باشند».
پاسخ
اين ايراد، ايراد تازه اى نيست كه مادّى هاى امروز عنوان كرده باشند، بلكه در سخنان پيشينيان نيز ديده مى شود و در كتب فلسفى و كلامى به آن پاسخ گفته اند؛ به هر حال اين ايراد را به دو صورت مى توان عنوان كرد:
نخست اين كه: يك موجود يا يك نظام خاص در آغاز پيدايش، نيازمند به علّت است ولى در بقاى خود نيازمند به علّت (مطلقاً) نيست اعم از اين كه آن علّت همان علّت اوّل باشد يا غير آن.
اين همان است كه بعضى از فلاسفه پيشين به آن معتقد بوده اند و تصوّر مى كردند همانطور كه يك عمارت در بقاى خود نيازمند به معمار و بنّا نيست، هيچ موجودى در ادامه وجود خود علّتى نمى خواهد!
اگر ايراد چنين طرح شود پاسخ آن بسيار روشن است، زيرا با نظر دقيق فلسفى، بقاى يك موجود، چيزى غير از آغاز وجود آن است؛ و به عبارت روشنتر: وجود هر چيز در هر زمان، غير از وجودش در زمان و لحظه ديگر است. بقاى موجودات در مسير زمان، درست مانند بقاى شكل يك رودخانه است كه ذرّات آب در آن مرتّباً عوض مى شود ولى صورت ظاهرى آن همچنان باقى است.
به عبارت ديگر: همانطور كه يك موجود اجزايى دارد و هر جزء آن بدون علّت موجود نمى شود، از نظر زمان نيز امتداد و عمرى دارد كه هر لحظه آن نيازمند به علّت است، پس اگر چيزى در ادامه حيات خود نيازمند به علّت نباشد بايد در آغاز وجود خود نيز نيازمند به علّت نباشد، زيرا هيچ فرقى ميان لحظه اوّل و لحظه بعد نيست.
اجازه دهيد اين موضوع را بيشتر توضيح دهيم:
طبق آخرين تحقيقات فلاسفه گذشته ما و آخرين تحقيقات فلاسفه جديد-/ در بحث حركت جوهرى و در بحث نسبيّت-/ زمان بُعد چهارم اشياست، بنابر اين همانطور كه بُعد دو چيز از نظر طول و عرض و عمق ممكن است با هم متفاوت باشند-/ يكى بزرگتر و يكى كوچكتر-/ همچنين بُعد دو چيز از نظر زمان يكى ممكن است با هم متفاوت باشند.
همانطور كه كمى و زيادى هريك از ابعاد جسم، بدون علّت ممكن نيست، همچنين مقدار طول زمان و عمر اشيا و حوادث نيازمند به علّت مى باشد.
پس اگر بگوييم چيزى در بقاى خود محتاج علّت نيست، درست مثل اين است كه بگوييم يك جسم صد مترى تنها در يك متر اوّل احتياج به پديد آورنده دارد و امّا نود و نه متر ديگر، خود به خود موجود مى شود؛ آيا هيچكس مى تواند اين سخن را بپذيرد؟
امّا در مورد مثال سفسطه آميز «ساعت و سازنده آن» و مانند آن بايد توجّه داشت كه ساعت هم در آغاز وجود خود نياز به علّت دارد و هم در ادامه عمر خود، براى آغاز وجود خود محتاج سازنده است ولى در ادامه وجود از خاصيّت موادّ ساختمانى خود مدد مى گيرد؛ يعنى استحكام فلزّات به كار برده شده، به آن اجازه ادامه عمر مى دهد و لذا با تفاوت موادّ ساختمانى آن، مقدار عمر ساعت كاملًا فرق مى كند و اين دليل روشنى است بر اين كه هم آغاز وجود يك چيز علّت مى خواهد و هم ادامه آن.
از آنچه گفتيم تنها يك نتيجه مى گيريم كه: همانطور كه حدوث و پيدايش يك چيز علّت مى خواهد، ادامه و بقاى آن هم علّت مى خواهد-/ خواه علّت ادامه، همان علّت پيدايش باشد يا غير آن-/ و اگر كسى نياز به علّت را در ادامه حيات انكار كند، قانون عليّت را بكلّى انكار كرده است.
اكنون توجّه كنيد تا بخش دوّم اشكال را كه بخش اساسى آن است مطرح كنيم.
(دقّت كنيد)
ممكن است كسانى بگويند قبول داريم كه هر نظامى هم در آغاز و هم در ادامه حيات نيازمند به علّت است ولى لازم نيست كه علّت «حدوث» همان علّت «بقا» باشد، چه مانعى دارد كه مبدأ اصلى عالم هستى، از روى علم و اراده اين جهان را آفريده باشد و چرخهاى علل و معلول طبيعى را چنان تنظيم كرده و به هم پيوسته كه به خودى خود بتواند به حيات خويش ادامه دهد؟-/ همانطور كه در مثال ساعت گفته شد كه موجود عاقل و دانشمندى آن را از موادّ مستحكمى به وجود مى آورد و بعد از حيات او نيز به كار خود ادامه مى دهد-/ نتيجه اين كه نظام عالم هستى در آغاز وجود خود نيازمند به وجود خدا، امّا در ادامه وجود خود مديون يك سلسله علل طبيعى و حركات جبرى است.
اگر سؤال به اين صورت طرح شود، در پاسخ بايد گفت: با توجّه به اين كه زمان به منزله بُعد چهارم اشياست، يعنى يك موجود طبيعى و آثار آن هر لحظه مرحله تازه اى از وجود را طى مى كند، بلكه در هر لحظه وجود تازه اى است غير از وجود اوّل و غير از وجود بعد، و به تعبير ديگر، جهان مجموعه اى از «حوادث» و «شدنها» است، در اين صورت، احتياج يك موجود طبيعى و ادامه خواصّ آن در هر لحظه به وجود علّت روشن مى شود؛ به علّتى كه هستى او ازلى و ابدى است و از ذاتش مى جوشد، نه علّتى كه خود نيازمند به علّت است. (دقّت كنيد)
اجازه دهيد اين مطلب را با يك مثال روشن سازيم: يك لامپ برق را در نظر بگيريد، اين چراغ براى روشن شدن نياز به كارخانه مولّد برق دارد، ولى آيا اين نياز فقط در لحظه اوّل است؟ البتّه نه! اگر در يك زمان-/ ولو يك زمان بسيار كوتاه-/ رابطه آن با كارخانه مولّد برق قطع گردد، چراغ فوراً خاموش مى شود و به دنبال آن تمام آثارش اعم از نور و حرارت نابود مى گردد؛ ممكن است چراغ نيروى لازم را از سيمها بگيرد، ولى بديهى است كه سيمها از خود برق ندارند و آنها نيز بايد از مبدأ مولّد برق نيرو بگيرند؛ اينجاست كه ما مى گوييم تمام موجودات اين جهان و خواص و آثار آنها نيازمند به يك مبدأ ازلى است كه لحظه به لحظه بايد به آن متّكى باشد تا بتواند به هستى خود ادامه دهد؛ زيرا مى دانيم هستى اين موجودات جهان و خواص و آثار آنها از درون ذات آنها نيست؛ همه اينها حادثند و سابقه عدم و نيستى دارند. نظام اين جهان متّكى به علل طبيعى است ولى آن علل طبيعى حتماً بايد متّكى به يك علّت ازلى باشند.
يعنى بايد نور هستى لحظه به لحظه از آن مبدأ جاويدان به آنها برسد و اگر يك لحظه رابطه آنها قطع گردد نيست و نابود مى شوند.
اين همان است كه ما مى گوييم خدا همواره و در همه جا با همه اشيا و حوادث مى باشند و حتّى موجودات جهان يك لحظه نمى توانند بدون وجود او به هستى خود ادامه دهند. عالم هستى يك عالم ازلى و ابدى نيست بلكه يك عالم حادث است كه وابسته به يك وجود ازلى و ابدى مى باشد و اين وابستگى جزء ذات اين جهان است، همانطور كه وابستگى روشنايى يك لامپ به مبدأ مولّد برق، جزء ذات آن مى باشد.
اشتباه بزرگى كه در مسأله ساختن ساعت پيش آمده اين است كه سازنده ساعت هرگز موادّ اصلى ساعت را نساخته، بلكه تنها به موادّ آن شكل داده و چرخهاى آن را روى هم سوار كرده، اگر او سازنده موادّ اصلى ساعت بود و آنها را از عدم به وجود آورده بود با از بين رفتن او مواد هم از بين مى رفت، همچنين معمار و بنّا، سازنده موادّ ساختمان نيستند، بلكه به آن شكل مى دهند؛ اگر موادّ ساختمان را آنها از نيستى به وجود آورده بودند-/ يعنى موادّ مزبور در هستى خود وابسته به بنّا و معمار بودند- با از ميان رفتن آنها، از بين مى رفتند.
اگر بخواهيم اين موضوع را به تعبير فلسفى بيان كنيم بايد بگوييم: جهان ممكن الوجود است نه واجب الوجود؛ بنابر اين ممكن الوجود در آغاز و ادامه حيات خود محتاج به واجب الوجود است و اگر در ادامه حيات بى نياز شود بايد واجب الوجود باشد، در حالى كه محال است «ممكن الوجود» تبديل به «واجب الوجود» شود.
منبع: پاسخ به پرسشهاى مذهبى؛ آيت الله ناصر مكارم شيرازى و آيت الله جعفر سبحانى
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب