علامه طهرانی در کتاب روح مجرد نقل میکنند که :
مرحوم حدّاد ميفرمودند: بَيگم ( دختر آقای حداد ) كه دو ساله بود و از دنيا رفت، در آنوقت من حالى داشتم كه ابداً مرگ و حيات را تشخيص نميدادم و براى من على السّويّه بود. چون جنازه او را برداشتيم و با پدر زن: أبو عَمْشَه براى غسل و كفن و دفن برديم، من ابداً گريه نمىكردم. امّا او بقدرى محزون و متأثّر بود و گريه ميكرد كه حال درونى او تغيير كرده بود. و مىگفت: اين سيّد عجب دلِ سخت و بى رحمى دارد؛ اصلًا گريه و زارى ننمود! و حتّى اشكش هم نريخت! و مدّتى چون با او در يك منزل زندگى ميكرديم با من قهر بود.
پس از بَيگم، دختر دو ساله ديگر ايشان به نام فاطمه فوت ميكند. ميفرمودند: مرگ او در شب بود، و ما او را در كنار اطاق نهاديم تا فردا دفن نمائيم. من قدرى به او به نظر بچّه نگاه ميكردم؛ يعنى كودكى از دنيا رفته است و آنقدر حائز اهمّيّت نيست.
همان شب ديدم نفس او را كه از گوشه اطاق بزرگ شد، و تمام خانه را فراگرفت. كم كم بزرگتر شد و تمام كربلا را گرفت، و بدون فاصله تمام دنيا را گرفت. و آن طفل حقيقت خود را نشان ميداد كه: من با اينكه كودكم چقدر بزرگم.
ايشان ميفرمودند: اين عظمت حقيقى اوست. فلهذا ما بايد به اطفال خود احترام گذاريم و به نظر بزرگ به آنها بنگريم. زيرا كه بزرگند؛ و ما ايشانرا خُرد مىپنداريم. ابراهيم پسر دو ساله رسول الله بقدرى بزرگ بود كه اگر مىماند، به مثابه خود پيغمبر بزرگ مىشد. كأنّه پيغمبر همان فرزندش ابراهيم است كه بزرگ شده، و ابراهيم همان پيامبر است، نهايت امر در دوران خردسالى و طفوليّت؛ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ.
ميفرمودند: لهذا براى احترام كودكان نوزاد، خوب است انسان تا چهل روز مجامعت نكند، و قنداقه نوزادان را تا چند ماهگى در مجالس علم و محافل ذكر و حسينيّه و محالّ عزادارى كه نام حضرت سيّد الشّهداء برده مىشود ببرند؛ چرا كه نفس طفل همچون مغناطيس است و علوم و اوراد و اذكار و قُدّوسيّت روح امام حسين را جذب ميكند. طفل گرچه زبان ندارد ولى ادراك ميكند، و روحش در دوران كودكى اگر در محلّ يا در محالّ معصيت برده شود، آن جرم و گناه او را آلوده ميكند؛ و اگر در محلّ و يا محالّ ذكر و عبادت و علم برده شود، آن پاكى و صفا را به خود ميگيرد.
نفس بچّه قابليّت محضه است و آثار خوب يا بد را اخذ ميكند و تا آخر عمر در وى ثابت مىماند.
ميفرمودند: شما اطفال خود را در كنار اطاق روضه خوانى يا اطاق ذكرى كه داريد قرار بدهيد! علماء سابق اينطور عمل مىنمودند. زيرا آثارى را كه طفل در اين زمان به خود اخذ مىنمايد تا آخر عمر در او ثابت مىماند و جزو غرائز و صفات فطرى وى ميگردد. چرا كه نفس بچّه در اين زمان، قابليّت محضه است؛ گرچه اين معنىِ مهمّ و اين سرّ خطير را عامّه مردم ادراك نكنند.
وأنا أقول: آرى چنين است؛ و بقدرى شواهد برهانى، و أدلّه تجربى و علمى، و مشاهدات قوىّ غير قابل تأويل در اين موضوع داريم كه اينك از كمربند بيان خارج است.
از جمله أدلّه تجربى و مشاهده غير قابل تأويل، فوت پسر يازده ماهه خود حقير است به نام سيّد محمّد جواد كه در مورّخه نهم صفر يكهزار و سيصد و هشتاد هجريّه قمريّه متولّد شد و به مناسبت توسّل به حضرت جواد الائمّه و نيز بواسطه آنكه سه ماه و هفت روز پس از ارتحال استاد عرفان حضرت آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله عليه (دوّم ذو القعده 1379) تولّد يافت، اسم او را سيّد محمّد جواد نهاديم. بچّهاى بود بسيار با نور و با صفا و گوئى نور خالص بود كه در همان كودكى مشهود بود؛ و بنده به او مسيح زمان، و نور خالص لقب داده بودم. هنوز راه نميرفت و زبان باز نكرده بود، وى را در قنداقه مىبستند كه چون صبحها از خواب بر مىخاست بدون آنكه گريه كند يا شير بخواهد و يا سراغ مادرش برود، با همان قنداقه دست و پا زنان به سوى من مىآمد و در دامنم مىنشست.
بارى در منزل احمديّه دولاب كه تازه بدانجا منتقل شده بوديم، بنده مريض شدم به گونهاى كه در داخل خودِ لوزتين دُمَل درآمده بود و متورّم شده بود، بطوريكه چند روز غذايم منحصر بود به فرنى كه براى بچّه مىپختند و چند قاشقى هم حقير ميخوردم؛ و تب من شديد بود و علاوه مرض، مرض سنگين و از پا درآورندهاى بود؛ و مِن حيثُ المجموع حالم خوب نبود.
در همان روز فوت بچّه، يك ساعت به فوت مانده، در اطاق بيرونى در رؤيا ديدم: يك قطعه نور از جانب حضرت عبد العظيم عليه السّلام به جانب طهران مىآيد، و در طهران جنگى ميان مسلمين و كفّار واقع بود. اين قطعه نور آمد و به مسلمين كمك كرد تا بر كفّار فائق شدند. و آن نور همين سيّد محمّد جواد بود.
پس از يك ساعت كه بنده زاده بزرگ، آقا سيّد محمّد صادق دروس مدرسه و حساب خود را براى رسيدگى نزد حقير آورده بود و من با او مشغول بودم، ديدم سيّد محمّد جواد در كنار سنگ حوض نشسته و دارد با آب حوض بازى ميكند. از جا برخاستم و طفل را بغل كردم و از حياط به درون اطاق اندرونى نزد مادرش بردم و او مشغول خيّاطى بود. و تأكيد و سفارش كردم كه از طفل نگهدارى كنيد! اين بچّه به آب علاقمند است باز سراغ آب ميرود. چون به بيرونى آمدم و دنبال دروس بنده زاده بزرگ بودم، تحقيقاً پنج دقيقه بطول نينجاميده بود كه صداى فرياد مادرش از حياط بلند شد كه: خاك بر سرم، اى واى بچهام مرد! فوراً از اطاق به حياط آمدم و ديدم تمام شده است. او را فوراً به بيمارستان و تنفّس اكسيژن رسانديم سودى نداشت. خودم او را به منزل برگرداندم و در كنار اطاق بيرونى گذاردم و به مادر و عيال گفتم: حال بچّه خوب است. ميخواستم شبانه او را خودم غسل دهم، آقاى حاج هادى ابهرى نگذاشت و گفت: آقاى حاج محمّد اسمعيل غسل دهد و آيه الله حاج شيخ صدر الدّين حائرى آب بريزند. پس از غسل، كفن شد و در قبرستان چهل تن دولاب با تشريفات مفصّلى دفن گشت.
شاهد ما از اين داستان اينست كه: اهل بيت ما در اثر اين واقعه به شدّت متألّم شد و مىسوخت؛ تا روزى كه به مسجد قائم مىآيد و قضيّه را براى يكى از مخدّرات مأمومات مسجد بيان مىنمايد، او كه نامش فاطمه خانم است به ايشان ميگويد: تأسّف بر فوت او مخور! زيرا من خواب ديدم كه كوهى بر سر آقا (بنده) ميخواهد خراب شود و آقا در زير كوه خوابيده است؛ اين فرزند آمد و در مقابل كوه ايستاد و دستهاى خود را حمايل كرد و كوه را نگهداشت از آنكه فروبريزد.
از اينجا استفاده مىشود كه موت او در معنى و حقيقت، اختيارى و انتخابى بوده است. مرحوم حاج هادى ابهرى مىگفت: بلائى بنا بود در اين منزل وارد شود و اين طفل خود را فدا نمود و جلوى بلاى بزرگتر را گرفت. همچون حضرت علىّ أصغر عليه السّلام كه خود اختيار شهادت نمود و همچون ابراهيم فرزند رسول خدا كه خود را فداى امام حسين كرد و حاضر براى ارتحال شد. و اين نكته بسيار شايان دقّت است كه اطفال نيز داراى روح بزرگ و انتخاب و اختيار وجدانى مىباشند.
و از جمله أدلّه شرعى، حجّ كودكان و استحباب شرعى آن است كه يقيناً از باب صِرف عمل تعبّدى و شباهت به حجّاج نيست. مستحبّ است به اطفال گرچه طفل يكروزه باشد احرام بپوشانند، و ولىّ او نيّت كند و او را طواف دهد و بجاى او نماز بخواند، و با خود به عرفات و مشعر و مِنى برند و قربانى كنند و تمام مناسك را انجام دهند؛ براى اينكه روح طفل و نفس مستعدّه او حقيقةً حجّ ميكند و لبّيك ميگويد و به فوز و درجات شخص مُحرِم و حجّ كرده ميرسد. يعنى در نفس او همان آثار حجّ شخص حاجى بالاستعداد و بالقوّه موجود مىشود، گرچه حساب حِجّة الإسلام و وظيفه حجّ واجب امرى است جدا. و مستحبّ است كه ايضاً طفل را به عمره برند و عمره مفرده بدين ترتيب بجاى آورد و معتمر گردد. و ايضاً جميع واجبات را اگر طفل بجا آورد و مستحبّات را اتيان نمايد، آثار وجودى آن عمل به جان او ميرسد؛ گرچه الزام و تكليف برداشته شده است، امّا اصل اثر باقى است. لهذا فقهاء ما رضوانُ الله علَيهم فرمودهاند: هر عمل واجب براى مكلّفين، براى صِغار غير مكلّف، عنوان عمل مستحبّ را دارد؛ و هر عمل حرام براى مكلّفين، براى آنها عنوان عمل مكروه را دارد. و عبادات آنان حقيقى است؛ نه عبادت تمرينى.
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب