مهمترين محصول عمر انسان «تَجارِب» اوست تجاربى كه مى تواند براى زندگى بهتر، و جهاد بيشتر، و تكامل فزونتر راهگشا باشد.
ولى يك انسان مگر چقدر مى تواند در عمر كوتاه خود تجربه كند؟ بيست سال؟ پنجاه سال؟ هشتاد سال؟
تازه اگر در كورانهاى شديدى كه ميدان تجربه است قرار گيرد، و عمر او به صورت يكنواخت نگذرد.
حال فكر كنيد اگر بتوانيم تجربيات همه انسانها را كه در يك عصر زندگى مى كنند يكجا جمع كنيم، و از آن بالاتر تجارب همه انسانها را در تمام قرون و اعصار، راستى چه حجم زيادى را تشكيل مى دهد؟ و مسلّماً مبدأ معرفت و آگاهى بسيار عظيمى است.
تاريخ- به شرط اينكه به صورت كامل و صحيحى تنظيم شود- مجموعه تجارب همه انسانها را در تمام قرون و اعصار پيش روى مطالعه كنندگان مى گذارد؛ حتى اگر ناقص هم باشد به نسبت در برگيرنده تجارب ادوار پيشين است.
اهميّت تاريخ از اين نظر روشنتر مى شود كه بدانيم كمتر حادثه اى در زندگى امروز مى توان يافت كه نمونه، يا نمونه هايى از آن در گذشته واقع نشده باشد. و اينكه مى گويند: «تاريخ پيوسته تكرار مى شود» يك واقعيت است، البتّه ممكن است موارد استثنايى داشته باشد ولى اكثريت قريب به اتفاق حوادث در اين قانون كلى جمع است.
اميرمؤمنان على عليه السلام در سخنان گرانبهايش به وضوح به اين مطلب اشاره كرده، مى فرمايد: «عِبادَ اللَّه انَّ الدَّهْرَيَجْرى بِالباقينَ كَجَرِيهِ بِالْماضينَ؛ اى بندگان خدا! روزگار در مورد بازماندگان همانگونه جريان مى كند كه درباره گذشتگان جريان داشت»!(1)
و در حديث معروفى آمده است كه آنچه در اين امت اسلامى واقع مى شود نمونه اى از آن در بنى اسرائيل تحقق يافته است.
اينجاست كه اهميّت و موقعيت تاريخ و مقام آن در عرصه معرفت و شناخت كاملًا روشن مى شود.
به جرأت مى توان گفت كه با تحليل و بررسى دقيق تاريخ بشر عوامل شكستها و ناكامى ها پيروزى ها و كاميابى ها شكوفايى تمدنها سقوط و انقراض حكومتها، سرانجام ظلم و بيدادگرى، عاقبت عدل و داد، آثار اتحاد كلمه و حركت و تلاش و كوشش، نقش علم و آگاهى و عواقب دردناك جهل و سستى و تنبلى، همه در آيينه جهان نماى تاريخ منعكس است.
اگر آن شاعر دانشمند از خدا عمر دوباره مى خواست و مى گفت:
مرد خردمند پسنديده را عمر دو بايست در اين روزگار تا به يكى تجربه اندوختن با دگرى تجربه بستن به كار
بايد به او گفت: اگر تاريخ را دقيقاً بررسى كند عمر دوباره كه سهل است عمر صد باره، و هزار باره به تو داده مى شود!
و چه زيبا فرمود اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزند گراميش امام حسن مجتبى عليه السلام:
«اى بُنَىْ! إنِّى وَإنْ لَمْ اكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كانَ قَبْلِى، فَقَدْ نَظَرتُ فى أعمالِهِمْ، وَفَكَّرتُ فى أَخبارِهِمْ، وَسِرْتُ فى آثارِهِمْ، حَتّى عُدْتُ كَاحَدِهِمْ، بَلْ كَأنِّى بِما إنْتَهى الىَّ مِنْ امُورِهِم قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ اوَّلِهِمْ الى آخِرِهِم؛
فرزندم! من اگر چه تمام عمر پيشينيان را نداشته ام، ولى در اعمال آنها نظر افكنده ام، و در اخبارشان انديشه نمودم، و در آثارشان سير كردم آن چنانكه گويى يكى از آنان شده ام، بلكه گويى به خاطر آنچه از تاريخ زندگى آنها به دست من رسيده، با همه آنها از آغاز تا آنجا من عمر كرده ام».(2)
با توجه به آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود كه «تأسف» آن شاعر نكته سنج كه مى گويد:
افسوس كه سوداى من سوخته خام است تا پخته شود خامى من عمر تمام است
يا ديگرى كه مى گويد:
تا توانستم ندانستم چه سود چون كه دانستم توانستم نبود!
چندان موجّه به نظر نمى رسد، چرا كه تاريخ بشريت مى تواند بسيارى از اين مشكلات را حل كند، و بسيارى از اين كمبودها را جبران نمايد.
البته ما منكر ضعفها و نارسايى هاى تاريخ موجود كنونى نيستيم، ولى با همه اشكالاتى كه در تاريخ وجود دارد، باز منبع غنى و پر فيضى است براى آگاهى و معرفت.
جاذبه هاى تاريخ
چرا تاريخ آموزنده است؟ پاسخ اين سؤال چندان مشكل نيست، زيرا تاريخ را مى توان به آزمايشگاه بزرگى تشبيه كرد كه مسائل مختلف زندگى انسان در اين آزمايشگاه به آزمون سپرده مى شود.
بنابراين همانگونه كه علوم آزمايشگاهى بسيارى از مسائل را در محدوده خود حل كرده، و براهين و دلايل زنده اى از طريق آزمون براى اثبات بسيارى از واقعيات ارائه داده است، تاريخ اين آزمايشگاه بزرگ نيز مسائل مختلفى را در بوته خود آزمايش مى كند، و «سياه سيم زراندود» را از «طلاى ناب» جدا مى سازد، و پندارها را از ميان مى برد.
اگر در آزمايشگاه فيزيك و شيمى ظواهر يا تركيب اجسام مورد بررسى قرار مى گيرد در آزمايشگاه تاريخ، رمز پيروزى ها و شكست اقوام، دليل پيشرفت و سقوط تمدنها، و عكس العمل و واكنش صفات و روحيات مختلف اقوام و اشخاص، و نحوه عملكردها، به محك آزمايش زده مى شود، آن هم با شيرينى و جاذبه بسيار.
به اين ترتيب تاريخ وسيله خوبى است براى بررسى عوامل خوشبختى و بدبختى بشر.
و اگر مى بينيم قرآن مجيد اين همه بروى تاريخ پيشينيان تكيه مى كند، و بسيارى از سوره هاى قرآن ناظر به مباحث تاريخى است، و حتى گاهى اكثريت قريب به اتفاق آيات يك سوره را تاريخ پيشينيان تشكيل مى دهد، ناشى از همين نكته است.
افراد لجوج و عنود ممكن است بسيارى از مسائل نظرى را منكر شوند اما واقعيات مسلّم و قطعى تاریخى را نمى توانند انكار كنند، به خصوص اينكه قرآن غالباً دست مردم را مى گيرد و به سراغ آثار باقيمانده اقوام پيشين مى برد و گفتنى ها را بر سر قبرهاى آنان و بر فراز ويرانه هاى شهرهايشان باز مى گويد.
تاريخ در حقيقت شاخه اى از مسائل تجربى است و از يك نظر مى توان آن را در منبع «حس و تجربه» براى معرفت ادغام كرد، با اين تفاوت كه حس و تجربه مربوط به حال است، و تاريخ مربوط به گذشته، حس و تجربه ممكن است مربوط به خود ما باشد اما تاريخ مربوط به همه انسانهاست.
ولى اهميّت فوق العاده اين شاخه از تجربه ايجاب مى كند كه به صورت يك منبع مستقل معرفت مورد بررسى قرار گيرد.
دافعه ها و ناخالصى هاى تاريخ
با اينكه تاريخ آيينه بزرگ و جالبى براى نشان دادن، بسيارى از واقعيات است، ولى با نهايت تأسف هميشه دستهاى آلوده اى براى دگرگون ساختن چهره اين آيينه شفاف مشغول فعاليت بوده است، به همين دليل تاريخ ناخالصى هاى زيادى دارد كه گاه شناخت «سره» از «ناسره» آن بسيار مشكل مى شود.
دليل آن نيز روشن است زيرا از يك سو نويسندگان تاريخ هميشه افراد بى طرف نبوده اند، بلكه با گرايشهاى شخصى يا گروهى خود تاريخ را به همان صورت كه مى خواستند نوشته اند و از سوى ديگر سلطه هاى جبّار در هر زمان تلاش و كوشش داشتند كه تاريخ نويسان را تحت نفوذ خود درآورند و آنچه را مى خواهند به آنها ديكته كنند، و آنها نيز آنچه را آنها مى خواهند بنويسند.
گرچه بعد از زوال حكومت هريك از اين جبّاران و فراهم شدن جوّ آزادتر تلاشهايى براى اصلاح اشتباهات و ترميم خرابى هاى گذشته تاريخ مى شده است، ولى با اين همه گاه اين توفيق نصيب آنها نمى شد، و يا اصلاح و ترميم ها كافى نبود.
جالب اينكه گاه با رفت و آمد حكومتهاى خود كامه كه گرايشهاى متضاد داشتند چند بار مسائل تاريخى دگرگون مى شد، فى المثل «بنى اميه» تاريخ اسلام را به شكلى تحريف مى كردند و «بنى عباس» مى آمدند و آن را به شكل ديگر دگرگون مى ساختند، جانشينان «بنى عباس» نيز بار ديگر آن را به شكل جديدى در آوردند.
يك روز استالين ديكتاتور روسيه تاريخ انقلاب كمونيستى را آنچنانكه مى خواهد مى نويسد، و حتى در مدارس در سرتاسر كشور تدريس مى كند، جانشينان او كه وى را جلاد خون آشامى مى دانستند آن كتابها را جمع آورى كرده تاريخ انقلاب را به شكل ديگرى نوشتند، و همچنين هر گروهى سر كار مى آمد طبق گرايش و مذاهب خود تاريخ اين كشور را بازنويسى مى كرد.
به همين دليل بعضى به قدرى به تاريخ بدبين شده اند كه اين جمله معروف را به عنوان مبالغه درباره آن گفته اند كه: «تاريخ مجموعه حوادث و سرگذشتهايى است كه هرگز واقع نشده، درباره اقوامى كه هرگز وجود نداشته اند»!!
ولى انصاف بايد داد كه با تمام اين ناخالصى ها باز هم تاريخ در جهات زيادى هنوز به عنوان يك منبع معرفت و شناخت قابل قبول است. چرا كه تاريخ نيز مانند هر خبر ديگرى داراى «متواتر» و «موثق» و «ضعيف» و «مجهول» است.
متواترات تاريخ را درباره كسانى امثال لشكر مغول و هيتلر و حوادث دردناك «اندلس» و صدها مانند آن نمى توان انكار كرد، آنچه بيشتر قابل نفى و اثبات و اشكال و ايراد است جزئيات تاريخ است كه اگر آن هم با اخبار ثقات ثابت شود قابل قبول است، البتّه اخبار ضعاف آن نيز كم نيست.
اين يك قضاوت عادلانه درباره تاريخ است، بنابراين نبايد چشم و گوش بسته همه آنچه را گفته اند پذيرفت، و نه خط بطلان بر همه كتب تاريخى كشيد.
از اين گذشته دو بخش از تاريخ است كه از هرگونه دستبرد محفوظ است:
تاريخ هايى كه به صورت آثار خارجى و تكوينى در جهان باقيمانده كه به سادگى نمى توان آنها را تحريف كرد، و قرآن مجيد مخصوصاً روى اين قسمت تكيه بسيار كرده، و آيات «سير در ارض» به منظور آگاهى از تاريخ گذشتگان ناظر به اين قسمت است.
و از آن بالاتر تاريخ هايى است كه از طريق «وحى» به ما مى رسد، مانند تواريخ قرآن كه از هر نظر اصيل و ناب است، اصولًا همانگونه كه بهترين قانونگذار خداست، بهترين «مورخ» نيز اوست، چرا كه بر همه جزئيات احاطه دارد و گرايشهاى شخصى و گروهى درباره او بى مفهوم است، و با وجود اين دو شرط اساسى او بهتر از هركس مى تواند تاريخ را بازگو كند.
جالب اينكه قرآن مجيد گاهى يك داستان تاريخى را چندين بار تكرار مى كند. بعضى تعجب مى كنند كه چرا مثلًا داستان نوح يا موسى و فرعون، و رويارويى اين پيامبران با مستكبران و جباران اينهمه تكرار شده، بى خبر از اينكه هركدام از اين آيات از يك بُعد به اين حوادث تاريخى مى نگرد، زيرا يك حادثه تاريخى گاهى چندين بعد دارد، مثلًا در مورد تاريخ بنى اسرائيل گاه از بعد مبارزه با طاغوت زمان به آن مى نگريم، و گاه از بُعد لجاجت اين قوم لجوج، گاه عواقب اختلاف كلمه را در ميان آنها مى بينيم، و گاه آثار كفران و ناسپاسى نعمتها را، خلاصه، بسيارى از حوادث تاريخى همچون آيينه هاى چند بعدى است كه هر كدام روشنگر واقعيتى است.
فلسفه تاريخ
آنچه در تاريخ اهميّت فراوان دارد يافتن «ريشه هاى» حوادث و «نتايج» آنها است.
مثلًا اگر انقلابى در نقطه اى از جهان رخ مى دهد نخست بايد مسائلى را كه به آن انقلاب منتهى شده است دقيقاً مورد بررسى قرار داد، و تمام حوادث گذشته را از اين نظر دقيقاً مطالعه كرد.
سپس ثمرات و نتايج آن انقلاب و پيامدهاى آن را بنگريم، آنچه به تاريخ هدف مى دهد، و آن را از صورت يك سلسله حكايات سرگرم كننده بيرون آورده، و آن را به منبع قابل توجهى براى معرفت و شناخت مبدل مى سازد همين است.
ولى تاريخ نويسان متأسفانه بيشتر به ذكر وقايع تاريخى، آن هم در مرحله ظهور و بروز، قناعت كرده، و كمتر به سراغ ريشه ها و نتيجه ها رفته اند، و در تجزيه و تحليل مسايل اثر چشمگيرى از خود نشان نداده اند.
ولى جالب اينكه قرآن مجيد حوادث تاريخى را با ريشه يابى و نتيجه گيرى توأم مى كند، گاه بعد از ذكر بخشى از تاريخ گذشتگان مى گويد: «فانظُروا كيف كانَ عاقبةُ الْمُكّذِبين؛ بنگريد عاقبت كار تكذيب كنندگان به كجا رسيد»؟ (آلعمران 137).
گاه مى گويد: «وانظروا كيف كان عاقبة المفسدين؛ بنگريد عاقبت كار مفسدان و تبهكاران به كجا منتهى شد»؟ (اعراف 86)
و گاه مى فرمايد: «فانظروا كيف كانَ عاقِبةُ الْمُجرِمين؛ بنگريد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد»؟ (نمل 69)
و گاه مى گويد: «انَّ اللَّه لا يُغَيِّرُ مآ بَقَومٍ حَتّى يُغيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم؛ خداوند وضع هيچ قوم و ملتى را دگرگون نمى سازد مگر اينكه خودشان وضع خود را تغيير دهند»! (رعد 11)
اين نكته نيز قابل توجه است كه تاريخ شاخه هاى زيادى دارد كه مهمترين شاخه آن تاريخ انسان و جوامع انسانى، تاريخ تمدنها، و تاريخ علوم و فنون بشرى است. تواريخى كه محور اصلى آن را انسان تشكيل مى دهد و گرداننده چرخ هاى آن انسان است.
و عجب خام و ساده انديشند، آنها كه تاريخ را با تمام شاخ و برگهايش مولود جبرى مسائل اقتصادى، و بالخصوص ابزار توليد، مى دانند، يعنى تاريخ انسان را مخلوق و محكوم بى اراده مشتى ابزار و دستگاه هاى توليدى مى پندارند كه خود انسان آن را ساخته است.
اين گروه با اين طرز تفكر نه انسان را شناخته اند و نه تاريخ را.
تاريخ «نقلى» و «علمى» و «فلسفه تاريخ»
يكى از انديشمندان معاصر تاريخ را از يك نظر به سه شاخه تقسيم مى كند:
1- تاريخ نقلى: كه مجموعه حوادث جزئى و مشخصى است كه در گذشته واقع شده، و در حقيقت شبيه فيلمى است كه از حادثه يا حوادثى بردارند، و لذا هميشه جزئى است، نه كلى، و سخن از بودنها مى كند، نه شدنها، و متعلق به گذشته است نه امروز و نقلى است نه عقلى
اين شاخه از تاريخ مى تواند از طريق محاكمات، شبيه تأثير پذيرى انسان از همنشين، و عبرت آموزى از مردم زمان، مفيد و آموزنده باشد، همانگونه كه قرآن مجيد «اسوه ها» را طرح مى كند، تا مردم از آن پند گيرند.
2- تاريخ علمى: كه از قواعد و سنت هاى حاكم بر زندگى انسانها سخن مى گويد، قواعدى كه از بررسى و تحليل حوادث گذشته، به دست مى آيد، و در حقيقت تاريخ نقلى ماده خامى است براى اين قسمت.
از ويژگى هاى اين قواعد، قابل تعميم بودن، علمى بودن، و به صورت يكى از منابع معرفت و شناخت در آمدن، و انسان را مسلط بر آينده ساختن است.
ولى با اين حال اين قسم از تاريخ نيز علم به بودنها است، نه شدنها، هر چند كلى و عقلى است.
3- فلسفه تاريخ: كه سخن از تحول جامعه ها، از مرحله اى به مرحله ديگر مى گويد، يا به تعبير ديگر علم به شدنهاست.
اين سخن را با ذكر يك مثال مى توان روشن ساخت:
«زيست شناسى» از قواعد كلى حاكم بر زندگى موجودات زنده بحث مى كند، اما نظريه «تكامل انواع» (اگر قائل به آن باشيم) سخن از چگونگى تحول و تبديل نوع موجود زنده اى به نوع ديگر مى گويد، و در واقع موضوع بحث در اينجا چگونگى حركت و تكامل تاريخ است، اين شاخه از تاريخ جنبه كليت دارد، و عقلى است، و در عين حال ناظر به جريان تاريخ از گذشته تا آينده است.
فايده اين قسم از تاريخ نيز بر كسى پوشيده نيست(3)
اما اين نكته لازم به يادآورى است كه آنچه در بررسى و تقسيمات فوق درباره شاخه هاى سه گانه تاريخ آمده صحيح است، ولى اصطلاحات «علم» و «فلسفه» كه در آن ذكر شده، اصطلاحات جديدى است كه گوينده براى اداى مقصودش برگزيده، و با اصطلاحات معمول روزسازگار نمى باشد.
از اين گذشته بخش دوّم و سوّم را مى توان به صورتى در هم ادغام كرد چرا كه قوانين كلى حاكم بر تاريخ كه از تاريخ نقلى به دست مى آيد گاه ناظر به وضع موجود جامعه هاست و گاه ناظر به تحول و تكامل جامعه ها.
آنچه در اينجا مهم است اين است كه قرآن مجيد تنها به نقل حوادث تاريخى قناعت نكرده بلكه به قوانين كلى حاكم بر جامعه ها نيز اشاره مى كند، قوانينى كه مى تواند از بودنها و شدنها و تغيير و تحول هاى تاريخى و پيشرفت و سقوط جامعه ها پرده بردارد.
مثلًا در يك جا قرآن مى گويد: «ذلِكَ بِانَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلَى قَوْمٍ حْتَىّ يُغَيِّروا ما بِأَنْفُسِهم؛ اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى دهد، جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند»! (انفال 53)
توجه داشته باشيد كه قرآن اين اصل كلى را بعد از داستان قوم فرعون و عذاب آنها به خاطر گناهانشان بيان مى كند.
و در جاى ديگر بعد از اشاره به تاريخ اقوام نيرومندى كه بر اثر تكذيب پيامبران و شرك و گناه و ظلم نابود شدند، مى فرمايد: «فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ ايمانُهُمْ لمَّا رَأَوابأسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبادِهِ؛ آنها هنگامى كه عذاب شديد ما را مشاهده كردند اظهار ايمان نمودند، اما به حالشان سودى نداشت، اين همان سنت الهى است كه در مورد بندگان پيشين او جارى شده» (مؤمن «غافر» 85)
آرى اين يك قانون كلى است كه علاج حوادث را قبل از وقوع بايد كرد، هنگامى كه عواقب اعمال انسان دامنگيرش گردد ديگر كار از كار گذشته، و راهى براى جبران نيست.
پاسخ به يك اشكال
در اينجا ممكن است گفته شود كه قبول وجود قواعد كلى در تاريخ بشر ممكن است مفهوم جبر تاريخ را در نظر مجسم كند، و با آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست.
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد روشن مى شود و آن اينكه: منظور از وجود قواعد و سنت هاى كلى آن است كه اعمال افراد و جامعه هاى انسانى كه از روى اراده و اختيار آنها سر مى زند بازتاب هاى قهرى دارد، مثلًا اقوام مقاوم و آگاه و پرتلاش پيروزند، و افراد پراكنده و سست و ناآگاه محكوم به شكست.
اين يك سنت تاريخى است، آيا اين قاعده كلى مفهومش مجبور بودن انسان در چنگال حوادث تاریخى است، يا تأكيدى است بر تأثير و نفوذ اراده انسان در سرنوشت او؟!
اين درست به آن مى ماند كه بگوييم اگر كسى غذاى مسمومى را بخورد بيمار يا تلف مى شود اين قاعده كلى به صورت يك اثر قهرى است هرگز منافاتى با اصل اراده و اختيار انسان ندارد.
تاريخ در نهج البلاغه و روايات اسلامى
از آنجا كه نهج البلاغه كتاب عظيمى است با محتواى تربيتى بسيار غنى و قوى، و تربيت بدون معرفت، و معرفت بدون منابع آن ممكن نيست، روى مسائل تاريخى تأكيد بسيار كرده است.
سخنان اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه آنچنان حوادث تاريخى را شرح مى دهد كه گويى دست آنسانها را گرفته، و با خود به زمان هاى گذشته دور دست مى برد، و صحنه ها را به روشنى در برابر آنها مجسم مى سازد، گويى لشكر فرعون را با چشم خود مى بيند كه در تعقيب مستضعفين بنى اسرائيلند، و سپس غرق آنها را در درياى «نيل» با چشم مى نگرد!
شهرهاى قوم عاد و ثمود و قوم لوط را زير ضربات شديد تند بادهاى سركش، صاعقه ها، زلزله ها، و بارانى از سنگ تماشا مى كنند كه در يك چشم بر هم زدن چنان در هم كوبيده و زيرو رو مى شود كه از اين اقوام سركش و طغيانگر و ستمكار و هوسباز و كاخها و قصرها و زندگانى آبادشان چيزى جز ويرانه هايى خاموش، و اجسادى بى جان كه سكوت مرگبارى بر آنها حاكم است ديده نمى شود. و سپس هر مسافرى را از اين صحنه ها با كوله بارى از معرفت و آگاهى باز مى گرداند. راستى كه قدرت نهج البلاغه در نشان دادن صحنه هاى تاريخى عجيب است و همچنين در بيان فلسفه تاريخ.
قبلًا گفتار پر محتواى على عليه السلام را به فرزندش امام مجتبى عليه السلام درباره تأثير تاريخ در افزايش عمر انسان، افزايشى به اندازه همه عمر انسانها از نظر تجربه و معرفت، شرح داديم.
درباره حاكميت قوانين كلى تاريخى در كلام آن حضرت نيز تعبيرات بسيار جالبى است، مى فرمايد:
«عِبادَ اللَّه! إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِى بِالبَاقِيْنَ كَجَرْيِهِ بِالماضينَ، لا يَعُودُ ما قَدْ وَلّىْ مِنُه، وَلايَبْقى سَرْمَداً ما فيه، آخِرُ فَعَالِهِ كاَوَّلِهِ، مُتشابِهَةٌ امُورُه، مُتضاهِرَةٌ أعْلامُهُ؛
اى بندگان خدا! روزگار بر بازماندگان آن گونه مى گذرد كه بر پيشينيان گذشت، آنچه گذشته باز نمى گردد، و آنچه هم اكنون موجود است جاودان نمى ماند، آخر كارش همچون اوّل كار اوست، و اعمال و رفتارش همانند يكديگر و نشانه هايش روشن و آشكار است»!(4)
و در تفسير معناى ايمان بعد از اينكه براى آن چهار ستون قائل مى شود (صبر و يقين و عدل و جهاد) مى فرمايد:
«وَاليَقينُ منها عَلَى ارْبَعِ شُعَبٍ: عَلى تَبْصِرَةِ الفِطْنَةِ، وَتأَوَّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ العِبَرةِ، وَسُنَّةِ الأَوَّلينَ؛ يقين چهار شعبه دارد (بر چهار پايه استوار است): بر بينش و هوشيارى، و رسيدن به دقايق حكمت، پند گرفتن از عبرتها، و توجه به سنتهاى پيشينيان».(5)
و در جاى ديگر مى فرمايد:
«وَاعْلَمُوا عِبادَ اللَّهِ وَما أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا عَلى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضى قَبْلَكُم، مِمَّنْ كانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ اعْماراً، وأعْمَرَ دِيَاراً، وأَبْعَدَ آثاراً، اصْبَحَتْ أَصَواتُهُم هامِدَةً، وَرِياحُهُمْ راكِدَةً، وَأَجسادُهُمْ بالِيَةً، وَدِيارُهُمْ خالِيَةً، وَآثارُهُمْ عافِيةً، فَاسْتَبْدَلُوا بالْقُصُورِ المُشَيَّدَةِ، وَالنَّمارِقِ الْمُمَهَّدةِ، الصُّخُورَ وَلأَحجارَ المُسنَّدَةَ، وَالْقُبُورَ اللاطِئَةَ المُلْحَدَةَ، التَّى قَدْ بُنِىَ عَلَى الْخَرابِ فِنائُها وَ شُيِّدَ بالتُّراب بِنائُها؛
بدانيد اى بندگان خدا! شما و آنچه از اين دنيا داريد، به همان راهى مى روید كه پيشينيان شما رفتند، آنها كه عمرشان از شما طولانى تر، سرزمينشان آبادتر، و آثارشان بيشتر بود، ناگهان صداهايشان خاموش، و قدرتشان نابود، و اجسادشان پوسيده، و سرزمينشان خالى و آثارشان ويران گشت.
قصرهاى بلند و محكم و پشتى هاى راحت و نرم آنها، به سنگ و آجر و لحدهاى گورستان مبدل شد، همان گورهايى كه بنايش بر ويرانى است و با گل آن را محكم كرده اند».(6)
در خطبه ديگرى مى فرمايد:
«فَاْعْتَبِرُوا بِما أَصابَ الأُمَمَ المُسْتَكْبِرينَ مِنْ قَبلِكُمْ، مِنْ بأسِ اللَّه وَصَولاتِهِ، وَ وَقائِعهِ وَ مَثُلاتِهِ، واتَّعِظُوا بِمَثَاوِى خُدُودِهِم وَ مَصارِع جُنُوبِهِم؛
از آنچه برامتهاى مستكبر پيشين از عذاب الهى و كيفرها و عقوبتهاى او رسيد عبرت گيريد، و از قبرهاى آنها و آرامگاهشان در زير خاك پند پذيريد».(7)
باز در همان خطبه مى افزايد:
«فَانْظُروا كَيْفَ كانُوا، حَيْثُ كانَتِ الأَمْلاءُ مُجتَمِعةً، والأَهواءُ مُؤَتلفَةً وَالقُلوبُ مُعتَدِلةً، والأَيْدى مُتَرادِفَةً، وَالسُّيُوفُ مُتَناصِرَةً، والبَصايرُ نافِذَةً وَالْعَزَائِمُ واحِدةً، أَلَم يَكُونُوا أَرباباً فى اقْطارِ الأَرَضِينَ؟ وَمُلُوكاً عَلَى رِقَابِ العالَمِينَ؟! فَانْظُرُوا إِلَى مَاصارُوا إلَيْهِ فى آخِرِ أُمورِهِم، حِينَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ، و تَشَتَّتِ الأُلْفَةُ، وَاخْتَلَفَتِ الكَلِمَةُ، والأَفْئِدَةُ، وَتَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ، وَتَفَرَّقُوا مَتحارِبِينَ، قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُم لِباسَ كَرامَته، و سَلَبَهُمْ غَضارَةَ نِعْمَتِه، وَ بَقِىَ قَصَصُ أَخبَارِهِمْ فِيكُم عِبَراً لِلمُعتَبِرينَ!؛
امام عليه السلام در اين بخش از سخنانش اشاره به گروهى از اقوام پيشين كرده مى فرمايد:
«بنگريد آنها چگونه بودند در آن هنگام كه جمعيت هايشان متحد، خواسته ها متفق قلبها و انديشه معتدل، دستها پشتيبان هم، شمشيرها يارى كننده يكديگر، ديده نافذ، عزمها قوى، و اهدافشان يكى بود، آيا آنها مالك اقطار زمين نشدند؟ و آيا زمامدار و حكمفرما بر همه جهانيان نگشتند؟!
ولى پايان كارشان را نيز بنگريد، در آن هنگام كه پراكندگى جاى اتحاد را گرفت، الفت به تشتت گراييد، اهداف و دلها مختلف شد، و به گروه هاى متعددى تقسيم شدند، و در عين پراكندگى به نبرد با يكديگر پرداختند، در اين هنگام خدا لباس كرامت و عزّت را از تنشان بيرون كرد، و نعمت هاى گسترده را از آنها سلب نمود، و تنها چيزى كه از آنها در ميان شما باقيمانده، داستان و سرگذشت آنهاست كه عبرتى است براى عبرت گيرندگان».(8)
در خطبه ديگرى مى فرمايد:
«وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْقُروُنِ السالِفَةِ لَعِبْرةً، ايْنَ العَمالِقَةُ ايْنَ الفَراعِنَةُ وَ ابْناءُ اْلَفراعِنَةِ؟
ايْنَ اصْحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ الَّدِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَاطفَئُوا سُنَنَ المُرسَلِينَ، وَاحْيَوْا سُنَنَ اْلجَبّارِينَ؟ ايْنَ الَّذِينَ سارُوا بِالجُيُوشِ، و هَزَمُوا بِالأُلُوفِ، وَعَسْكَرُوا الْعَساكِرَ، وَ مَدِّنُوا اْلَمدائِنَ؟!؛
در تاريخ قرون گذشته درس هاى عبرت مهمى است، كجا هستند عمالقه و فرزندان عمالقه؟كجايند فرعونها و فرزندانشان؟ كجا هستند اصحاب شهرهاى رس؟ همانها كه پيامبران را كشتند، و چراغ پر فروغ سنتهاى آنان را خاموش، و راه و رسم جباران را زنده ساختند، كجايند آنها كه با لشكرهاى گران به راه افتاده اند، و هزاران هزار نفر را شكست دادند؟ سپاهيان فراوان گرد آوردند، و شهرهاى عظيم بنا نهادند»!(9)
در ساير روايات اسلامى نيز به اين معنا توجه فراوان داده شده، و تاريخ به عنوان يك منبع الهام بخش «معرفت» معرفى گرديده است، مخصوصاً براى مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس و توجه به واقعيات زندگى بشر.
در حديثى مى خوانيم: «اميرمؤمنان على عليه السلام هنگامى كه با لشكريان خود به سوى ميدان صفين پيش مى رفت به شهر «ساباط» و از آنجا به شهر «بهرسير» رسيد (مناطقى كه مركز حكومت شاهان مقتدر ساسانى بود) ناگهان يكى از يارانش نظرش به آثار كسرى (پادشاه ساسانى) افتاد و به اين شعر معروف عرب تمثّل جست:
«جَرَتِ الرِياحُ عَلى مَكانِ دِيارِهمْ فَكَأنَّهُمُ كانُوا عَلى مِيعادِ؛
بادها محل خانه ها و قصرهاى آنها وزيد گويى همه آنها ميعادى داشتندو رفتند
على عليه السلام فرمود: چرا اين آيات را نخواندى: «كم تَرَكوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ وَزُرُوعٍ وَمَقامٍ كَرِيمٍ وَنَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ كَذلِكَ وَاورَثْناها قَوماً آخَرِينَ فَما بَكَتْ عَلَيهِمُ السَّماءُ وَاْلَارْضُ وَما كانُوا مُنَظَرِينَ؛
چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود بجاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت، و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند، اينچنين بود ماجراى آنها و ما اينها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم، اما نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين! (و به هنگامى كه فرمان مرگشان فرا رسيد) به آنها مهلتى داده نشد»!
سپس افزود: «اينها يك روز وارث ملك ديگران بودند، روز ديگر همه چيز خود را براى ديگران به ارث گذاشتند، آنها شكر نعمت را به جا نياوردند، و دنياى آنها بر اثر معصيت بر باد رفت، بپرهيز از كفران نعمت، تا نقمتها بر تو فرود نيايد»!(10)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «كه حضرت «داوود» روزى از شهر بيرون آمد در حالى كه «زبور» مى خواند، و هنگامى كه زبور مى خواند هر كوه و سنگ و پرنده و حيوان وحشى با او هم صدا مى شد، او همچنان به راه خود ادامه داد، تا به كوهى رسيد كه بر فراز آن پيامبرى عابد زندگى مى كرد كه به او «حزقيل» مى گفتند، هنگامى كه صداى زمزمه كوهها و پرندگان و درندگان را شنيد فهميد داوود آنجا آمده، داوود به او گفت آيا اجازه مى دهى من بالا بيايم؟! گفت: نه، داوود گريه كرد، خداوند به «حزقيل» وحى كرد كه «داوود» را سرزنش مكن، و از من عافيت بخواه، «حزقيل» برخاست و دست داوود را گرفت، و به محل خود آورد.
«داوود» از او پرسيد آيا هرگز تصميم بر گناه گرفته اى؟ گفت: نه
پرسيد: آيا هرگز عجب و خودپسندى به خاطر عبادت هايت در تو پيدا شده؟
گفت: نه
گفت: هرگز تمايل به دنيا پيدا كرده اى؟ تا شهوات و لذتهاى آن را دوست داشته باشى؟ گفت: آرى، گاهى به قلب من خطور مى كند.
پرسيد در آن حال چه مى كنى؟ گفت: وارد اين درّه كه مى بينى مى شوم، و از آنچه در آن است عبرت مى گيرم.
«داوود» وارد درّه شد، در آنجا تختى از آهن ديد، كه جمجمه پوسيده، و استخوانهاى متلاشى شده، و لوحى در آنجاست كه چيزى بر آن نوشته شده، «داوود» آن را خواند و معلوم شد، اينها همه مربوط به پادشاه بسيار قدرتمندى است كه سالهاى طولانى حكومت كرده، شهرهاى بسيارى فراهم نموده، حرمسراى گسترده اى داشته، و سرانجام كارش به اينجا رسيده است ...».(11)
آخرين سخن پيرامون تاريخ معرفت ساز
آنچه پيرامون تاريخ به عنوان يك منبع معرفت و شناخت بيان شد مشروط به اين است كه:
اولًا انسان تاريخ را به صورت سرگرمى مورد بررسى قرار ندهد.
ثانياً رابطه واقعى مسائل تاريخى را با اعمال انسانها دقيقاً مورد بررسى قرار دهد، و با توجيهات موهوم و باطلى همچون بخت و اتفاق و يا سرنوشت اجبارى و قضا و قدر (طبق تفسير نادرستى كه ناآگاهان براى آن مى كنند و آن را به معناى سلب قدرت از انسانها تفسير مى نمايند) مسائل تاريخى را مورد تحليل قرار ندهد.
ثالثاً قوانين كلى تاريخ را از حوادث جزئى استنباط كند، و ريشه ها و نتيجه ها را در هر حادثه مورد بررسى قرار دهد، سپس خود را به عنوان يك مصداق مشمول اين قوانين شناخته، و از آن نتيجه گيرى كند.
رابعاً انتظار نداشته باشد كه شخصاً هر حادثه اى را كه ديگران بارها آزموده اند در زندگى خود بيازمايد تا به مصداق «مَنْ جَرَّبَ المُجَّرَبُ حَلَّتْ بِهِ النَّدامَةُ» پشيمانى دامان او را بگيرد.
خامساً در مسائل تاريخى نقّاد باشد و مسلّمات را از مشكوكها، و افسانه ها را از واقعيتها، و سره را از ناسره، جدا سازد.
كوتاه سخن اينكه تاريخ را به عنوان يك منبع الهام بخش معرفت و شناخت در زندگى خويش مورد بهره بردارى قرار دهد، نه به صورت انحرافى.
منبع: پيام قرآن، ج 1
********************************************************************************************************************************************
پی نوشت ها به نقل از پیام قرآن:
1: نهج البلاغه، خطبه 157
2: نهج البلاغه، وصيت به امام حسن مجتبى عليه السلام.
3: خلاصه اى از كتاب فلسفه تاريخ نوشته مرحوم شهيد مطهرى
4: نهج البلاغه، خطبه 157
5: نهج البلاغه، كلمات قصار جمله 31
6: نهج البلاغه، خطبه 226
7: نهج البلاغه، خطبه 192، (خطبه قاصعه)
8: نهج البلاغه، خطبه 192
9: نهج البلاغه، خطبه 182
10: بحارالانوار، جلد 68، صفحه 327
11: بحارالانوار، جلد 14، صفحه 22 (با تلخيص)
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب