علامه طهرانی رحمة الله تعالی علیه در کتاب روح مجرد مینویسد:
پس از ارتحال حضرت انصارى قدَّس اللهُ تربتَه ميان رفقاى طهرانى از ارادتمندان ايشان اختلاف شديدى به ميان آمد.
حقير اصرار داشتم كه: براى سير اين راه از «استاد» گريزى و گزيرى نيست، و وادى هاى عميق مهلك و كريوه هاى صعب و سخت را جز استاد نمى تواند عبور دهد؛ و خودسرانه راه پيمودن، جز شقاوت و هلاكت و گرفتار شدن در وادى ابليس و پيچ و خمهاى نفس امّاره و لِه شدن و لگدكوب گشتن در زير پاى شيطان رجيم نتيجه اى ندارد.
يك نفر از مريدان و رفت و آمد كنندگان به محضر مرحوم انصارى (قدّه) كه قبلًا هم نزد مرحوم قاضى (قدّه) تردّد داشته است، ولى عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سيّد عبد الغفّار مازندرانىّ در نجف بوده است به نام ... كه اينك هم بحمد الله در قيد حيات مى باشند با پيشنهاد حقير بناى مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بيانى جذّاب و چشمگير كه به آسانى و سهولت ميتوانست افكار سُلّاك بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصيل نكرده را به خود جلب كند، اصرار و ابرام بر عدم نياز به استاد را مطرح كردند. و مجموع بيانها و گفتگوهاى ايشان در اطراف و گرداگرد چند مطلب دور ميزد:
اوّل: استاد حقيقى، امام زمان عجَّل اللهُ فرجَه الشَّريف، حاضر و ناظر است؛ و او زنده و احاطه به عالم ما سوى دارد، و از حالات و جريانهاى هر شخص سالك مطّلع و بنحو اكمل و اتمّ وى را به نتائج سلوك ميرساند. ما شيعيان كه در أدعيه و زيارات موظّفيم او را ياد كنيم و سلام كنيم و عرض حاجت نمائيم، براى همين سبب است. و در صورت اعتقاد به امام زنده و اميد تعجيل فرج او، آيا حاجت خواستن از غير و استمداد از استاد غلط نيست؟! با وجود امام واقعى و حقيقى كه داراى ولايت كلّيّه الهيّه است، آيا دست نياز برآوردن به استادى كه همچون خود انسان خطا ميكند و اشتباه مى نمايد شرم آور نيست!؟
دوّم: آنچه استاد به انسان تعليم ميدهد ظهورات نفس اوست؛ مگر كسى ميتواند از حيطه نفس خود قدمى فراتر نهد؟! بنابراين تبعيّت از استاد، يعنى از افكار و آراءِ او پيروى نمودن و در راه و طريق نفسانى او جارى شدن. و اين صد در صد غلط است. چون خداوند انسان را كه آفريد به او نيروى استقلال و خود انديشى داد. حيف نيست كه انسان اين نيرو را در هم شكند و عزّت و استقلال خدادادى را از بين ببرد و تابع شخصى شود كه او هم همچون خود اوست!؟
سوّم: خداوند به انسان نيروئى داده است كه با آن ميتواند با عالَم غيب متّصل شود و حوائج خود را از آنجا اخذ نمايد. از راه مكاشفات بايد انسان به حقائق برسد. فلهذا تبعيّت از علماء هم غلط است. آنها احكام را از جمع و تفريق و از ضرب و تقسيم به دست مى آورند، و از راه فرمول سازى جعل حكم مى كنند؛ پيروى از ايشان شخص را به حقيقت نمى رساند. آن عالمى كه خودش علم ندارد و راه صرف وجوه شرعيّه را در مظانّ خود نميداند، چگونه مردم به او رجوع مى كنند و وجوهات خود را بدو مى سپارند. هر كس بايد با تزكيه و اخلاق انسانى و اسلامى خودش به ملكوت راه يابد و احكام لازمه خود را از آنجا اخذ كند.
چهارم: روح مرحوم أنصارى زنده است، و او به درد رفقا و عاشقان راه و طريق خدا ميرسد و بدانان اعانت مى نمايد. روح انصارى پس از مردن قدرتش بيشتر است، چون از لباس عالم كثرت و غشّ طبيعت خلع شده و به تجرّد صِرف ابدى رسيده است. در اينصورت بهتر و بيشتر و عالى تر در صدد تكميل رفقاى سلوكى خود بر مى آيد. آيا وى كه در زمان حياتش با آن سعه و گسترش، مراقب و مواظب حال رفقا در خواب و بيدارى، در حضور و پنهان، در غيب و عيان، در سفر و حضر بود، با آنكه گرفتار عالم طبع و بدن و طبيعت بود، بعد از مرگش كه مسلّماً تجرّدش قويتر و احاطه اش افزونتر و علمش فراوانتر است، بهتر و بيشتر رفقا را اداره نمى كند؟! در اين صورت رجوع به غير انصارى، هتك حرم انصارى و شكستن حريم اوست كه گناهى است نابخشودنى.
پنجم: خود مرحوم انصارى استاد نداشت، و همه شنيده اند كه ميفرمود: من استاد نداشتم و اين راه را بدون مربّى و راهنما پيمودم. و در صورتيكه خود آن مرحوم كه همه شما به استاد بودن و بالاخصّ به آدم شناس بودن او اعتراف داريد، اينچنين بود؛ چگونه شما استاد ميخواهيد؟! مگر كاسه از آش داغتر ممكن است؟!
اين آقاى محترم ساكن كربلا بوده و اخيراً براى زيارت به طهران آمده بودند، و با رفقاى طهرانى حشر و نشر عميق داشتند، و سپس به كربلا مراجعت نمودند و عرض شد كه از ملازمين مرحوم آقا سيّد عبد الغفّار مازندرانى بوده اند، و ايشان از زاهدان معروف نجف بوده و داراى زهد و تقوى بوده است و أحياناً هم مكاشفاتى مثالى و صورى داشته است؛ ولى با اهل توحيد با شدّت مخالفت مى نموده است و در مجالس و محافل خود، عرفاء عاليقدر و الهيّون ارجمند و اهل توحيد را با بيان و روش خود محكوم ميكرده است.
حضرت آقاى حدّاد ميفرمودند: حضرت آقا (يعنى آقاى قاضى) يكروز به من گفتند: آقا سيّد عبد الغفّار با من كم و بيش روابط دوستانه داشت؛ امّا اينك با تمام قوا به مخالفت برخاسته است. و من هميشه در راه و گذر به او سلام ميكردم، و اخيراً كه سلام ميكنم، جواب سلام مرا نميدهد. و من از اين به بعد تصميم دارم كه ديگر به او سلام نكنم.
عين اين جريان را حضرت آقاى قوچانى نقل كردند و اضافه كردند كه: آقا سيّد عبد الغفّار اهل توحيد نبوده است؛ فقط به أدعيه و أذكار و توسّلات و زهد اكتفا نموده بود.
بارى، آن دعوا كه از آن شخص محترم در طهران برخاست، بعضى از رفقاى طهرانى كه هم داراى اعتبار سلوكى بوده و هم با او اخيراً نسبت خويشاوندى سببى پيدا نموده بودند، وى را تأييد و در نشستها و گفتگوها داد سخن از عدم احتياج به استاد را ميدادند. و علاوه بر اين، مخالفت شديد با دو امر ديگر داشتند: يكى عدم نياز، بلكه عدم صحّت، بلكه غلط بودن ذكر و ورد و فكر و محاسبه و مراقبه. دوّم: غلط بودن رياضتهاى مشروعه و هر گونه التزامى در كيفيّت و كمّيّت غذا و صيام و صلوة ليل و أمثال ذلك. و با بيانهاى شيرين و جاذب و جالب و مفصّل و طولانى كه بعضاً چند ساعت متوالى را فراميگرفت ميخواستند اين مطلب را به كرسى بنشانند.
حقير سنّم در زمان رحلت آية الله انصارى سى و پنج سال بود، و آنان نسبت به من حكم پدر مرا داشتند و بسيار مسنّتر و پيرتر بودند، و از طرفى در مجالس هم غالباً سكوت اختيار ميكردم و فقط گوش ميدادم و اصولًا حال و مجال جنجال را نداشتم، و شايد هم قدرى نسبت به آنان روى حساب سابقه،احترام قائل مى شدم؛ اينها موجب آن شد كه: مجالس طُرّاً و كُلّا در تحت نفوذ ايشان قرار گرفت. و بعضى از معمّمين كه با حقير هم نسبت سببى داشتند، و برخى از رفقاى بازارى همگى شيفته آن سبك و اسلوب شدند.
البتّه كراراً و مراراً هم نسبت به آن دو مرد محترم، و بعضاً نسبت به بعضى ديگر از آنها اجمالًا تذكّر ميدادم كه: اين سبك صحيح نيست؛ و نياز به استاد، و داشتن ذكر و فكر و مراقبه، از اركان سلوك است و بدون آن قدمى را نمى توان فراتر نهاد. و شب تا به صبح را دور هم جمع شدن و به خواندن اشعار حافظ و ذكر خوبان و سرگذشت طالبان و گرم كردن مجالس را به اين نحو، و سپس شام خوردن و باز مشغول بودن به همين گونه امور تا پاسى طولانى از شب برآمدن، و بدون تهجّد خوابيدن و تنها به نماز صبح فريضه قناعت نمودن، دردى را دوا نمى كند، و مانع و سدّى را از جلو پاى سالك بر نميدارد.
البتّه اين مجالس خوب است در صورتيكه توأم با دستورات عميق سلوكى از مشارطه و مراقبه و محاسبه باشد، بطوريكه سالك را در بازار و كنار ترازو، و در معاملات تجارتى و سائر امور، همچون اين مجالس با نشاط و مراقب گرداند؛ نه آنكه بدون تعهّد و التزام باطنى، صبح دنبال كار رود، و با بعضى از معاملات ربوى و بانكى و عمل به چك و سفته، و يا خداى ناكرده عدم عمل صحيح و راستين در هنگام كار و گيرودار بازار، خود را به دريا زده و هر گونه كارى را با فعّاليّت خود انجام دهد؛ آنگاه به حضور در جلسه شبها دلخوش باشد. اين راه غلط است و جز اتلاف عمر و سرگرمى به بعضى از امور دلپسند همانند سائر طبقات، حاوى هيچگونه مزيّتى و فضيلتى نيست.
حقير براى هر يك از سرشناسان و مدبّران امور آن مجالس (نه براى همه و يكايك از افراد) مطلب را روشن ساخته و توضيح دادم؛ گرچه در بعضى از مجالس- كه مرحوم رفيق و دوست شفيق و عاشق حقيقى امام حسين عليه السّلام و آن مرد پير شوريده آشفته دل خسته در بند بسته: حاج مشهدى هادى خانْصَنَمى ابهرى كه در نشستها خواندن قرآن و تفسير را دوست ميداشت و از حقير طلب ميكرد كه تفسير بگويم- در ضمن بيان تفسيرى كراراً و مراراً به تمام نقاط ضعفِ رويّه و افكار آقايان بطور اجمال و كلّى اشاره مى نمودم؛ و البتّه اين تفاسير به گوش همه مى رسيد و اتمام حجّت براى همگى مى شد. از جمله در مرّات عديده آن أدلّه پنجگانه را ردّ نموده و بر همه ثابت شد كه آنچه را كه حقير ميگويم صحيح است.
پاسخ از «اشكال اوّل: عدم احتياج به استاد با وجود امام زمان عجّل اللهُ فرجَه»
امّا پاسخ إشكال اوّل اينست كه: درست است كه امام زمان عجَّل اللهُ تعالَى فرجَه الشّريف زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است، و طبق عقيده و ايمان شيعه، داراى ولايت كلّيّه الهيّه است، و تكويناً و تشريعاً در مصدر ولايت و آبشخوار احكام و جريان امور مى باشد؛ ولى آيا اين اعتقاد و عقيده بايد راه ما را به استاد ببندد؟! و بدون هيچ دستور و تبعيّتى از ارشادات او در راه سير و سلوك خود به مقصد برسيم؟! و فقط و فقط از امام زمان علیه السلام كه غائب از نظر ماست و به صورت ظاهر هم به او دسترسى نداريم استمداد نمائيم؟!
چرا ما در سائر امور اين كار را نمى كنيم؟! چرا در خواندن حديث و تفسير و فقه و اصول و تمام علوم شرعيّه از حكمت و اخلاق دنبال استاد ميرويم و بهترين و عالى ترين استاد ذى فنّ را اختيار مى نمائيم، و سالهاى سال بلكه يك عمر در تحت تعليم و تدريس او بسر ميبريم؟!
اگر وجود امام زمان ما را از استاد بى نياز ميكند، چرا در اين علوم بى نياز نمى كند؟ شما كه معتقديد و ادّعا مى كنيد: امام زمان علیه السلام به تمام جهان و جهانيان و جميع علوم و أسرار و به غيب ملك و ملكوت احاطه علميّه بلكه احاطه وجوديّه دارد، چرا در اينگونه از علوم وى را فاقد احاطه مى پنداريد؟! آنگاه با هزاران رنج و شكنجه و سفرهاى طولانى به نجف اشرف، و زندگيهاى ساده خرد كننده، و گذراندن ساليان متمادى در گرماى سوزان نجف، و تنفّس عَجِّه ها و بادهاى مسموم كه طبقات رَمْل و ماسه بادى را از زمين بر ميدارد و بر روى هوا حمل ميكند و آسمان را غبار آلود و مانند شب سياه تاريك مى نمايد و با زندگى در سردابهاى عميق چهل پلّه اى و بيست و پنج پلّه اى و دوازده پلّه اى بسر ميبريد و تحصيل علم مى كنيد تا متخصّص و مجتهد و فيلسوف و مفسّر و محدّث و اديب بارع گرديد؟!
شما در خانه هاى خود بنشينيد و از راه توسّل به امام زمان علیه السلام كسب اينگونه علوم را بنمائيد! بسيار بهتر و ساده تر و آسانتر است. آيا علوم باطنيّه و عقائد و معارف و اخلاق، و كريوه هاى صعب العبور عالم توحيد و نشان دادن منجيات و مهلكات راه و ارائه طرق تسويلات شيطانيّه و كيفيّت تخلّص از آن و شناخت حقيقت ولايت و درجات و مراتب توحيد در ذات و اسم و صفت و فعل و أمثالها مهمتر است، يا خواندن صرف و نحو و ادبيّات و فقه و تفسير و حكمت؟! همه ميگوئيد: آنها مهمتر است، زيرا تمام سعادت و تمام شقاوت انسان به آنها وابسته است.
در اينصورت مى پرسيم: چگونه از امام زمان علیه السلام كار در اين امور غير مهمّه و اين علوم ظاهرى و سطحى بر نمى آيد و براى آن شما مدرسه ها و مسجدها و كتابخانه ها مى سازيد و رنج سفرهاى خطيره را بر خود مى كشيد و امّا از او در آن امور أهمّ و أدَقّ و أعظم كار ساخته است و بدون هيچ سبب و وسيله اى شما بدان فائز ميگرديد! هيچ چاره اى نداريد كه يا بايد بگوئيد: در هر دو جا كارى از امام زمان علیه السلام ساخته نيست و يا در هر دو جا ساخته است؟!
امّا حلّ مسأله اينست كه: همه امور و شؤون بدست مبارك اوست، ولى اين امر، سنّت اسباب را تعطيل نمى كند؛ همچنانكه همه امور بدست خداست و اين مستلزم تعطيل سلسله اسباب و مسبّبات نيست. زيرا خود اسباب و مسبّبات هم تحت احاطه گسترده عالم توحيد و ولايت است. دنبال علم رفتن چه در امور ظاهريّه فقهيّه و چه در امور باطنيّه وجدانيّه، هر دو تحت احاطه تكوينيّه و تشريعيّه مى باشند.
عليهذا دنبال استاد رفتن، و در تحت سيطره و تربيت وى درآمدن، نه آنكه منافاتى با ولايت آن حضرت ندارد، بلكه مؤيّد و ممدّ و امضا كننده آن نهج و آن طريقه نزول نور از عالم توحيد به اين عالم است.
اگر بى نياز بودن از استاد در علوم معرفتى با منطق شما تمام بود، لازم بود در جميع صنايع و حِرَف از نجّارى و بنّائى و پزشكى و دارو سازى و معدن شناسى و سائر علوم طبيعى، مردم به دنبال استاد نروند، و با توجّه به حيطه عظيمه ولائيّه امام زمان علیه السلام رفع مشاكل خود را بنمايند. آيا هيچ انسانى حتّى وحشى هاى جنگل، بدين سخن ملتزم مى شوند و ميتوانند آنرا برنامه زندگى خود قرار دهند!؟
پاسخ از «اشكال دوّم: تبعيّت از استاد، پيروى از ظهورات نفسانى اوست»
امّا پاسخ اشكال دوّم: درست است كه هر كس در تبعيّت استاد درآيد، در راه و مَجرى و ممشاى نفس او در مى آيد؛ ولى اگر خود بخود كارى را بكند، از ممشى و مجراى نفس خودش كارى را كرده است. حال سخن فقط در اينست كه: كداميك افضل است و انسان را به مقصود ميرساند؟
ولايت و نفس استاد، روحانى و ملكوتى است؛ و نفس سالك راه نرفته، آلوده و خراب. اگر در ولايت استاد درآيد، نفس استاد در وجود سالك رهبر مى شود؛ و اگر به اراده و اختيار خود عمل نمايد، خودش با همين آلودگى رهبر خودش است. و فرض اينست كه: سالك است نه مرد كامل، راه رو است نه راه رفته؛ بنابراين خواسته هايش طبق نفس أمّاره و تسويلات شيطانى است.
غرور و استقلال وى همچون غرور و استقلال نفس بهيميّه است كه ميزند و مى برد و مى شكند و خراب ميكند، همچون ستور و اسب بدون افسار؛ ولى استاد به او دهنه ميزند، لگام ميزند، پالان مى نهد، ركاب درست ميكند؛ آماده براى سوارى.
نرُنها، شاپور ذوالاكتافها، هيتلرها، بلعم باعورها، و بالاخره مستكبران هر عصر و زمان به نيروى استقلال نفسانى خود كار كردند، و از تبعيّت استاد و مربّى اخلاقى بيرون بودند و جهانى را به آتش و خون و نفس امّاره و جهنّم گداخته كشيدند. امّا همينها كه در تحت ولايت و مجراى نفسانى استاد در آمدند، غرورشان شكست، استبدادشان در هم فرو ريخت؛ مانند سلمان فارسى و رُشَيد هَجَرى و إبراهيم أدهم و أمثالهم درآمدند.
معاويه با حُجْر بن عَدىّ هيچ فرقى نداشت، جز آنكه او به اراده خود مستقلّا كار ميكرد و اين خود را در تحت تربيت استاد قرار داد.
آن شد دوزخ، و اين شد رضوان.
آيا مسأله شيطان و غرور و جهنّم و آيات قرآنيّه، غير از مسأله استقلال طلبى و يا در تحت تعليم و تربيت درآمدن است!؟
پاسخ از «اشكال سوّم: خداوند در انسان نيروى اتّصال به ملكوت را قرار داده است»
امّا پاسخ اشكال سوّم: درست است كه خداوند بالغريزه و بالفطره نيروئى در انسان نهاده است كه ميتواند با عالم غيب متّصل شود و رابطه بر قرار نمايد، ولى آيا اين نيرو در جميع مردم عالم بالفعل موجود است؟! و يا بايد در اثر تربيت و تعليم استاد، اين قابليّت به فعليّت رسد؟ و اين استعداد بروز و ظهور نمايد؟ و اين غنچه نهفته تو در توى عميق، شكوفا گردد؟
آيا همه مردم جهان از عالم و عامى، عالى و دانى، داراى اين قدرت هستند كه بتوانند از عالم غيب حقائق را بگيرند؟ يا نه! در ميليونها نفر يك نفر هم پيدا نمى شود؟ در اينصورت إحاله به عالم غيب، غير از احاله به شيطان و خاطرات ابليسيّه در طىّ طريق و به اوهام و افكار جنّيان متمرّده و تسويلات ضالّه و مضلّه نفس امّاره، ثمر ديگرى در بردارد؟! راه كسب احكام در زمان غيبت، طريقه مألوفه فقهاست؛ و بايد عامّه مردم از راه تعليم و تعلّم و تدريس و تدرّس و بيان روايات أئمّه معصومين علیهم السلام احكام را اخذ كنند و به اعمال و وظائف خود رفتار نمايند. طبق أدلّه قطعيّه و شواهد يقينيّه مطلب از اينقرار است، و به ضرورت مُسَلَّميّتِ اجماع مسلمين و همه شيعه، راه منحصر به فرد است. براى عامّه مردم ابداً چاره اى جز رجوع به علماء و فقهاء نيست، و گرنه در كام شيطان فرو رفته و لقمه چربى براى يكبار بلعيدن او مى شوند.
پاسخ از «اشكال چهارم: كفايت روح مرحوم آية الله انصارى در تربيت شاگردان»
امّا پاسخ اشكال چهارم: ااين استدلال صد در صد همان استدلال عُمر است كه گفت: پس از رسول خدا، احتياج به امام زنده نداريم. سنّت رسول خدا در دست است، و كتاب خدا براى ما بس است: حَسْبُنا كِتابُ اللَهِ، كَفانا كِتابُ اللَه. اگر روح انصارى پس از مرگ در تدبير امور عالم ظاهر كافى بود، و نياز به استاد زنده وارسته پيراسته از هواى نفس گذشته نبود، چرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين همه توصيه و سفارش و بيان و خطبه درباره رجوع به حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام ايراد فرمود؟ چرا آن گروه انبوه را در مراجعت از حِجّة الوَداع در هَجير تابستان در جُحْفَه در سرزمين غدير خمّ معطّل كرد و آن خطبه غرّا و شيوا را قرائت فرمود؟ آيا روح آية الله انصارى قوىتر است يا روح رسول الله؟!
چرا أمير المؤمنين عليه السّلام وصيّت به امام حسن مجتبى عليه السّلام نمود؟ و چرا هر يك از امامان وصيّت به امام زنده اى نمودند، و تا امروز هم ما قائل به امام زنده هستيم؟ و برآورده شدن حاجات و توسّلات و تدبير امور عالم به دست ولىّ الله المُطلق الاعظم حجّة بن الحسن العسكرىّ أرواحنا فداه مى باشد؟ بطوريكه توسّل به هر امام و هر ولىّ متوفّى به آنحضرت بر ميگردد، و رتق و فتق امور به يد مبارك اوست. چرا هر پيامبرى براى خود جانشين معيّن نمود؟ كافى بود كه به تمام امّت بگويد: من كه از دنيا رفتم، روحم قوى تر مى شود، نفسم مجرّدتر ميگردد، و بهتر از زمان حيات به درد شما مى رسم و شما را در معارج و مدارج كمال بالا ميبرم. شما حقّ نداريد به احدى از اعاظم معنوى و روحى امّت من رجوع كنيد! بلكه دعا كنيد تا من زودتر بميرم و تجرّدم افزون گردد، تا بهتر و صافتر و پاكيزه تر شما را تربيت كنم!
شما را بخدا سوگند! مگر مُفاد و مرجع آن گفتار غير از اين است؟! مگر لُبّ و شكافته سخن عمر غير از اين بود؟!
عزيزم! به أدلّه فلسفيّه و براهين حِكَميّه و مشاهدات عينيّه و روايات و احاديث وارده، ثابت است و قابل ترديد نيست كه تمام مردگان بدون استثناء پس از مرگ تجرّدشان بيشتر مى شود، يعنى بيشتر در فناى توحيد در ذات متوغّل ميگردند؛ و اين مستلزم انصراف از عالم طبيعت است، و حتّى از عالم مثال و صورت.
به همين جهت برهان قطعى قائم بر لزوم امام زنده و مربّى زنده است تا روز قيامت. تا شما با مربّى زنده تماسّ نداشته باشيد و طبق دستورات وى رفتار ننمائيد، و تا روز قيامت به انتظار آن بنشينيد كه روح حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام شما را تربيت كند، دست خالى و حسرت زده و ندامت كشيده از دنيا ميرويد! كال و ناپخته مى مانيد! و ناخود آگاه در كام نفس امّاره و شيطان فروميرويد! و مى پنداريد ترقّى كرده ايد! امّا گرفتار عقوبت خداوندى در دنيا: سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ خواهيد شد.
شما چرا پس از رحلت مرحوم انصارى قدَّس الله نفسَه منتظر افادات و افاضات وى مى باشيد؟! مگر از زمان هبوط حضرت آدم على نبيّنا و آله و عليه الصّلوة و السّلام هيچ روحى بهتر و قوى تر و مجرّدتر نيامده است؟! چرا به حضرت نوح نمى گرائيد و نمى گوئيد : او تجرّدش پس از مرگ بهتر است، ما را بهتر اداره ميكند، چه نيازى به مربّى زنده داريم؟! چرا به حضرت موسى و حضرت عيسى متوسّل نمى شويد؟! مگر آنان از پيامبران أُولوا العَزم نبوده اند؟!
دليل روشن و قطعى بنده اينست كه: از زمان ارتحال آية الله انصارى كه در دوّم ذو القعده 1379 هجريّه قمريّه واقع شد، تا امروز كه روز بيست و چهارم شهر رجب المرجّب سنه 1412 مى باشد و سى و سه سال ميگذرد، آيا براى نمونه يك نفر شخص موحّد تربيت كرده ايد؟! يكنفر كسى كه از عالم مثال و عقل عبور نموده و به تجلّيات ذاتيّه رسيده باشد تربيت كرده ايد؟! لطفاً نشان دهيد، كه بسيارى از شيفتگان وادى حقيقت اينك در به در و كوى به كوى دنبال يك چنين انسانى ميگردند! پس بدانيد كه اين راه، راه غلط است؛ و اين طريق جز راه ظلمت چيزى نيست! مسؤوليّت جمعى را بر عهده گرفتن، و آنان را يله و رها ساختن، و بدون مربّى و آموزنده به دست اختيار و اراده خويشتن سپردن، جز تضييع نفوس قابله، و باطل ساختن موادّ مستعدّه، آيا چيز دگرى مى تواند همراه خود داشته باشد!؟
پاسخ از «اشكال پنجم: استاد نداشتن مرحوم آية الله انصارى
و امّا پاسخ اشكال پنجم: از بيانات حضرت آقاى انصارى استفاده مى شود كه خدمت بزرگانى رسيده اند، از جمله مرد شوريده اى كه به همدان مى آمده و از كوه الوند گياه هاى خاصّى را مى چيده و جمع آورى مى نموده است. و نزد بعضى از شاگردان مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى قدَّس اللهُ تربتَه همچون حاج آقا سيّد حسين فاطمى و آقا حاج سيّد محمود رفته و مذاكراتى داشته است.
علاوه، طريق آن مرحوم در بَدو امر صحيح نبوده است؛ خود ايشان به حقير فرمودند: من كه به قم براى تحصيل مشرّف شدم، بنايم مبارزه با اهل عرفان بود، و با يك نفر از معروفين همدان كه مدّعى اين مطالب بود سخت درافتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتى براى تسخير ارواح و تسخير جنّيان رياضت كشيدم، ولى خداوند مرحمت فرمود و مرا در ميان راهِ گمراهى نجات داد، و به سوى حقّ و حقيقت و عرفان الهى رهنمائى فرمود. اين خواست خدا بود كه بر اين بنده ضعيف منّت نهاد. و اضافه فرمودند: هر كس با جنّيان سر و كار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالاخره كافر از دنيا خواهد رفت.
ميفرمودند: پس از آنكه خداوند مرا نمايانيد كه آن روش غلط است و راه حقّ، عشق به خدا و عبوديّت اوست، من دست تنها ماندم. هيچ چاره اى نميدانستم. صبحها به كوهها و بيابانها ميرفتم تا غروب آفتاب تنها و تنها. مدّت چهل و پنجاه روز بدين منوال متحيّر و سرگردان بودم، تا اضطرار به حدّ نهايت رسيد و خواب و خوراك را از من ربود؛ در اينحال بود كه بارقه رحمت بر دلم خورد و نسيم زلال از عالم ربوبى مرا نوازش داد، تا توانستم راه را پيدا كنم.
تازه اين ابتداى پيدا نمودن راه بود كه باب مكاشفات بر ايشان باز شد، و بالاخره به مقصد رسيده و داراى توحيد ذاتى الهى شدند.
ولى با چه خون دلها و مشكلات كه فقط رفقا و ارادتمندان همدانى ايشان ميدانند؛ تازه ايشان در عنفوان رشد و كمال روحى و تازه به ثمر نشستن درخت تجرّد تامّ و توحيد كامل يعنى در سنّ 59 سالگى رحلت نمودند [ايشان در اثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاى حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناى در ذات احديّت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظريّه خود عمل ميكرده اند دچار كسالت قلب شدند و چون خودشان طبيب قديمى بودند، پيوسته از گياهان و عقاقير مفيد و مروّح قلب استفاده مى نمودند. يكسال مانده به آخر عمر شريفشان براى مدّت يك ماه به طهران آمدند و به حقير فرمودند تا برايشان از دكتر اردشير نهاوندى كه متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ايشان را تحت معاينه دقيق خود قرار داد، از جمله گفت: اين قلب بيست سال است كه در تحت فشار شديد عشق واقع است. آيا شما خاطر خواه بوده ايد؟! فرمودند: بلى! پس از آنكه بيرون آمديم به حقير فرمودند: عجب دكتر دقيق و با فهمى است! او درست تشخيص داد؛ امّا فهم آنكه اين خاطر خواهى براى چه موردى بوده است، در حيطه علم او نيست.
ما كراراً روزهاى جمعه كه در همدان بوديم و با ايشان به حمّام ميرفتيم براى غسل جمعه و تنظيف (البتّه حمّامهاى عمومى) بدن ايشان بقدرى ضعيف و نحيف بود كه جز استخوان چيز ديگرى نبود. و چون قامتشان بلند بود، حقّاً اين سر بر روى قفسه سينه سنگينى مى نمود، و دو پايشان مانند چوبهاى باريكى بود كه به هم پيوسته اند. استخوانهاى منحنى سينه شان يكايك قابل شمارش بود. رحمةُ اللَه عليه رَحمةً واسعةً]، كه تحقيقاً اگر در سلوك خود به استاد كاملى ميرسيدند، تمام اين مشكلات را از جلوى راه ايشان بر ميداشت، و مرگشان را مانند سائربزرگان مانند مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى و حاج شيخ محمّد بهارى همدانى و آقا حاج ميرزا على آقا قاضى از هفتاد به بالا و هشتاد ميرسانيد.
بهترين دليل بر لزوم استاد اينست كه خود آن مرحوم ميفرمود: من در قم هر چه دنبال استاد گشتم، استاد كامل و واردى را كه به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نيافتم، فلهذا بيچاره شدم، و بيچارگى و اضطرار دست مرا گرفت.
اگر در آنوقت در بلده طيّبه قم استادى را مى يافت، بدون تأمّل به او رجوع ميكرد. خود آن مرحوم ميفرمود: در آن هنگام مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا از دنيا رحلت نموده بودند.
و اگر استاد لازم نبود، چطور خود مرحوم انصارى خود را استاد طريق ميدانست و دستور ميداد؟! به حقير دستوراتى در نجف اشرف- كه براى زيارت مشرّف بودند- دادند. و در مدّت اقامت حقير در نجف پس از زيارت ايشان كه چهار سال طول كشيد، و پس از مراجعت حقير به طهران كه تا ارتحالشان سه سال طول كشيد، پيوسته به حقير دستوراتى ميدادند؛ حتّى از أوراد وارده كه جز به مرحوم آية الله حاج شيخ حسنعلى نجابت و حجّة الإسلام آقاى سيّد عبد الله فاطمى شيرازى به كسى نداده اند به حقير داده اند.
و امّا پاسخ آن شخص ديگر را كه با وى نسبت سببى خويشاوندى پيدا كرده بود، و علاوه بر نفى لزوم استاد، اصرار بر عدم لزوم بلكه اشتباه بودن رياضات شرعيّه و انكار فكر و ذكر و مراقبه و محاسبه را داشت، و حقير تلويحاً نه تصريحاً به ايشان تذكّر ميدادم و سودى هم نداشت، زيرا حالشان بطورى بود كه اين مطالب را نمى توانست بپذيرد، قريب دو سال پيش از اين كه يكروز با دو نفر از رفقا و دوستانشان به كلبه خانه حقير در مشهد مقدّس آمدند و خودشان بدون مقدّمه و گفتگوى بنده شروع كردند به انتقاد از استاد داشتن و انتقاد از ذكر و ورد و انتقاد از رياضتهاى متداوله مشروعه؛ بنده ديدم در اينجا اگر سكوت كنم شايد موجب گمراهى و ضلالت آن دو نفر همراه گردد، بناءً عليهذا عرض كردم:
جناب آقاى حاج ... سلّمه الله و أيَّده الله! همه ميدانند كه شغل شما سابقاً كشاورزى و برزگرى بوده است! آيا اينطور نيست؟!
گفت: آرى!
عرض كردم: كشاورز اوّل زمين را شخم ميزند و دانه مى پاشد و آب ميدهد، و پس از سر سبز شدن محصول وجين ميكند (علف هرزه را از كنار گياه مى چيند كه محصول گياه را از بين نبرد.) و در صورت بروز آفت، سمّپاشى ميكند و غير ذلك از عمليّاتى كه در زمين و بذر و گياه انجام ميدهد تا محصول خوب و صحيح به دست آيد! مگر اينچنين نيست؟!
گفت: آرى!
عرض كردم: آيا ممكن است محصولى بدون برزگر به عمل آيد؟! و يا در صورت وجود، برزگر اين عمليّات را انجام ندهد؛ آب ندهد، يا بيش از مقدار لازم بدهد، يا تخم را روى زمين بريزد و زير خاك نكند، يا وجين ننمايد، يا سمّ و دارو نزند؛ آيا در اينصورت محصول چه خواهد شد؟ و زحمات او هدر ميرود يا نه؟!
گفت: آرى!
عرض كردم: خوب فكر كنيد! مسأله از همين قرار است يا نه؟!
گفت: احتياج به فكر ندارد، اينكه ميگوئيد واضح است، گياه كشاورز ميخواهد و بايد رويش عمل شود!
عرض كردم: عزيز من! استاد سير و سلوك همان كشاورز است، و ورد و ذكر و فكر و مراقبه و محاسبه عبارت است از آب و آفتاب و زمين مناسب؛ و رياضت عبارت است از محدود كردن آب، وجين كردن و علوفه هرزه را از پاى گياه مفيد كه ثمره حياتى و غذائى آنرا ميخورد، دور ريختن.
باز عرض كردم: آيا شما درخت مو را هرس نموده ايد؟!
گفت: نه! من باغدارى نكرده ام، من زارع بوده ام!
عرض كردم: لابدّ در نزديكى هاى زراعت خود باغهائى هم كم و بيش بوده است، و ديده ايد يا شنيده ايد و مسلّماً هم ميدانيد كه درخت تربيت ميخواهد، باغبان ميخواهد، رسيدگى به زمين و كود به موقع و به اندازه ميخواهد، آب ميخواهد، هَرس كردن ميخواهد. اگر اين كارها را انجام ندهد، درختان بدون تربيت، مانند درختهاى جنگلى بلند و پروار مى شوند، ولى محصول نميدهند. درخت انگور و زردآلو و سيب ميوه نميدهد؛ يا اگر بدهد، ميوه گس و تلخ و ريز و بدون فائده ميدهد. شما را به خدا قسم؛ آيا اينطور نيست؟!
گفت: آرى!
عرض كردم: استاد يك موجود شاخدار و هيولاى غريب سبيلو نيست تا انسان از آن فرار كند. استاد همان كشاورز و باغبان است كه در كشاورزى آن نام را دارد و در تربيت انسانى بدان استاد گويند. و ورد و ذكر و محاسبه و مشارطه و مراقبه، آب و آفتاب درخت و گياه است. و وجين كردن و هرس نمودن، رياضت است؛ براى گياه بدان شكل و براى آدمى بدين شكل.
آخر شما خيال مى كنيد: رياضت يعنى گرسنگى كشيدنهاى غير قابل تحمّل، و شبانه روز با يك دانه بادام صبر كردن و أمثال اينها . رياضت اين نيست! رياضت به معنى تربيت است، داراى مُفاد رام كردن و به راه آوردن است. در لغت است كه: راضَ يَروضُ رياضَةً يعنى رام كردن و مسخّر نمودن. مولانا أمير المؤمنين عليه السّلام ميفرمايد: «وَ أَيْمُ اللَهِ يَمِينًا أَسْتَثْنِى فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَهِ، لَارُوضَنَّ نَفْسِى رِيَاضَةً تَهَشُّ مَعَهَا إلَى الْقُرْصِ إذَا قَدَرَتْ عَلَيْهِ مَطْعُومًا، وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُومًا، وَ لَادَعَنَّ مُقْلَتِى كَعَيْنِ مَآءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا، مُسْتَفْرِغَةً
دُمُوعُهَا! [«نهج البلاغه» رساله 45؛ و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عبده، ج 2، ص 74]
«و سوگند ياد ميكنم بخداوند چنان سوگند قطعى و حتمى كه جز مشيّت خدا چيزى نتواند آنرا برگرداند، كه من چنان رياضتى به خودم ميدهم كه براى خوراك چون دستش به يك گرده نان برسد، از شدّت ميل و اشتهاى بدان گرده با سرعت آنرا بگيرد و تناول نمايد؛ و براى خورش آن نان، چون دستش تنها به نمك برسد آنرا بگيرد و با كمال ميل نانخورش خود قرار دهد. و سوگند بخدا كه چنان تخم چشم خود را رها كنم تا همانند چشمه جارى سرازير شود، و بقدرى بگريد كه آبش خشك شود و به ته فرو نشيند، و آنچه از قطرات اشك در آن باشد همه خالى شود!»
در اينجا حضرت ميفرمايد: من نفس خود را بدينطريق رياضت ميدهم يعنى رام ميكنم، مسخّر ميگردانم، تربيت مى نمايم. وه چه معنى بزرگى است رياضت كه به معنى ادب كردن است! بدون استاد و مراقبه و ذكر و فكر و رياضتهاى مشروعه، سلوك جز پندارى بيش نيست.
نفس انسانى هيولانى است، يعنى قابليّت محضه و استعداد صرف است. اگر تربيت نشود، به بدترين دركات سقوط ميكند و از هر شيطان و درّنده اى وحشتناكتر ميگردد؛ و اگر ادب شد، به أعلى عِلّيّين صعود ميكند و از فرشتگان پا فراتر مى نهد.
سپس عرض كردم: آيا همينطور است يا نه؟! گفت: آرى. و چنان اين گونه گفتار بنده او را مبهوت و بالاخصّ آن دو نفر همراه را به وَجد و شَعف درآورده بود كه گوئى مسأله مشكله اى برايشان حلّ شده است.
حقير تصوّر ميكردم اين بيان، راه و مسير او را تغيير داده است و ديگر انتقادى از لزوم استاد و دادن ورد و ذكر و فكر و محاسبه ندارد؛ ولى مع الاسف دفعه ديگرى كه به منزل آمدند و تقريباً از آن موقع قريب يكسال ميگذشت، باز چون سخن از اين مقوله به ميان آمد ديدم باز عين مطالب سابق را تكرار ميكند. از اينجا دانستم كه بيان من نتوانسته است اصول افكار او را كه مسجّل شده است بردارد و ريشه كن كند. و چون عادت كه حكم طبيعت ثانويّه را دارد، آن روش و منهاج با روح وى پيوند خورده و بصورت غرائز او درآمده است.
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب