بعثت موسي (ع) در کنار کوه طور
موسي - عليه السلام - اثاث زندگي و گوسفندان خود و عصاي اهدايي شعيب را برداشت و همراه خانوادهاش، مدين را به مقصد مصر، ترک کرد و قدم در راه گذاشت، راهي که لازم بود با پيمودن آن در طي هشت شبانه روز، به مصر برسد، موسي - عليه السلام - در مسير، راه را گم کرد، و شايد گم کردن راه از اين رو بود که او براي گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام، از بيراهه ميرفت.
موسي در اين وقت در جانب راست غربي کوه طور بود، ابرهاي تيره سراسر آسمان را فراگرفته بود و رعد و برق شديدي از هر سو شنيده و ديده ميشد، از سوي ديگر درد زايمان به سراغ همسرش آمده بود، موسي - عليه السلام - در آن شرايط سخت و در هواي تاريک، حيران و سرگردان بود. ناگهان نوري در کوه طور مشاهده کرد. گمان برد در آنجا آتشي وجود دارد، به خانواده خود گفت:
«همين جا بمانيد، تا من به جانب کوه طور بروم، شايد اندکي آتش براي گرم کردن شما بياورم.»
وقتي که به نزديک آن نور رسيد، ديد آتش عظيمي از آسمان تا درخت بزرگي که در آنجا بود، امتداد يافته است، موسي - عليه السلام - با ديدن آن منظره ترسيد و نگران شد، زيرا آتشِ بدون دودي را ديد که از درون درخت سبزي شعلهور بود و لحظه به لحظه شعلهورتر ميشد.(1) اندکي نزديک شد، ولي همان لحظه از ترس آن، چند قدم بازگشت. اما نياز او و خانوادهاش به آتش او را از بازگشتن منصرف ساخت. نزديک شد تا اندکي از آتش را بردارد، ناگهان از ساحل راست وادي، در آن سرزمين بلند و پربرکت از ميان يک درخت ندا داده شد:
«يا مُوسي اِنِّي اَنَا اللهُ رَبُّ الْعالَمِينِ؛ اي موسي! منم خداوند، پروردگار جهانيان.»
عصاي خود را بيفکن.
وقتي که موسي - عليه السلام - عصاي خود را افکند، مشاهده کرد که عصا چون ماري با سرعت به حرکت درآمد، ترسيد و به عقب برگشت، حتي پشت سر خود را نگاه نکرد، به او گفته شد: برگرد و نترس تو در امان هستي، اکنون دستت را در گريبانت فرو بر، هنگامي که خارج ميشود، سفيد و درخشنده است! و اين دو برهان روشن از پروردگارت به سوي فرعون و اطرافيان او است که آنها قوم فاسقي هستند.»(2)
به اين ترتيب موسي - عليه السلام - به مقام پيامبري رسيد و نخستين نداي وحي را شنيد که با دو معجزه (اژدها شدن عصا و يد بيضاء) همراه بود(3) و مأمور شد که براي دعوت فرعون به توحيد، حرکت کند.
مأموريت موسي و هارون براي دعوت فرعون
حضرت موسي به مصر نزديک شد، خداوند به هارون برادر موسي که در مصر زندگي ميکرد، الهام نمود که برخيز و به برادرت موسي - عليه السلام - بپيوند.(با توجه به اینکه موسی علیه السلام از خداوند خواسته بود که برادرش هارون را کمک کار او گرداند)
هارون به استقبال برادر شتافت و کنار دروازه مصر، با موسي ملاقات کرد، همديگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند.
يوکابد مادر موسي از آمدن فرزندش آگاه شد، دويد و موسي - عليه السلام - را دربر کشيد و بوسيد و بوييد.
حضرت موسي - عليه السلام - برادرش هارون را از نبوّت خودآگاه ساخت و سه روز در خانه مادر ماند و در آنجا با بنياسرائيل ديدار کرد و مقام پيامبري خود را به آنها ابلاغ نمود و به آنها گفت: «من از طرف خدا به سوي شما آمدهام تا شما را به پرستش خداوند يکتا دعوت کنم.»
آنها دعوت موسي را پذيرفتند و بسيار شاد شدند.
از جانب خداوند به موسي - عليه السلام - خطاب شد که همراه هارون نزد فرعون برويد، و او را با نرمي و اخلاق نيک به سوي خدا دعوت کنيد، شايد پند گيرد و ايمان آورد.
موسي و هارون عرض کردند: «پروردگارا! از اين ميترسيم که او بر ما پيشي گيرد يا طغيان کند.»
خداوند فرمود: «نترسيد من با شما هستم، همه چير را ميشنوم و ميبينم.»(4)
موسي و هارون با زحمات بسيار توانستند با شخص فرعون روبرو شوند، آن دو، دعوت خود را در پنج جمله کوتاه امّا پرمحتوا و قاطع بيان کردند:
1. ما فرستادگان پروردگار توايم.
2. بنياسرائيل را همراه ما بفرست و به آنها آزار نرسان.
3. ما بيهوده و بيدليل سخن نميگوييم، بلکه از طرف پروردگارت نشانه (و معجزه)اي براي تو آوردهايم.
4. سلام و درود بر آنها که از راه هدايت پيروي کنند.
5. به ما وحي شده است که عذاب الهي دامان کساني را که آياتش را تکذيب کنند، و سرکشي نمايند خواهد گرفت.
فرعون: اي موسي! پروردگار شما کيست؟
موسي: پروردگار ما کسي است که به هر موجودي آنچه را لازمه آفرينش او بود داده، سپس راهنمائيش کرده است.
فرعون: پس تکليف پيشينيان ما چه خواهد شد که به خدا ايمان نياوردند؟
موسي: آگاهي مربوط به آنها نزد پروردگارم در کتابي ثبت است، پروردگار من هرگز گمراه نميشود و فراموش نميکند.
همان خدايي که زمين را براي شما محل آسايش قرار داد، و راههايي را در آن پديد آورد، و از آسمان آبي فرستاد که به وسيله آن، انواع گوناگون گياهان را (از خاک تيره) برآورديم...(5)
فرعون خيرهسر در برابر گفتار منطقي و نرم موسي - عليه السلام - و هارون نه تنها هيچگونه تمايلي نشان نداد، بلکه به رجال و شخصيتهاي اطراف خود رو کرد و گفت:
«يا أَيهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَيرِي؛ اي جمعيت (درباريان) من معبودي جز خودم براي شما سراغ ندارم.»(6)
سپس فرعون با کمال غرور و گستاخي به وزيرش هامان گفت: «قصر و برجي بسيار بلند، براي من بساز، تا بر بالاي آن روم و خبر از خداي موسي بگيرم، به گمانم موسي از دروغگويان است.»
هامان دستور داد در زمين بسيار وسيعي، به ساختن کاخ و برجي بلند مشغول شدند، پنجاه هزار بنّا و معمار مشغول کار گشتند و دهها هزار کارگر، شبانهروز به کار خود ادامه دادند، و در همه جا سر و صداي آن پيچيد. به گفته بعضي، معماران آن را چنان ساختند که از پلّههاي مارپيچ آن، مرد اسبسواري ميتوانست بر فراز برج قرار گيرد.
پس از پايان کار ساختمان، فرعون شخصاً برفراز برج رفت، نگاهي به آسمان کرد، منظره آسمان را همانگونه ديد که از روي زمين صاف معمولي ميديد، تيري به کمان گذاشت و به آسمان پرتاب کرد، تير بر اثر اصابت به پرنده (يا طبق توطئه قبلي خودش) خونآلود بازگشت، فرعون از فراز برج پايين آمد و به مردم گفت: «برويد فکرتان راحت باشد، خداي موسي را کشتم.»
فرعون با اين گونه تزوير و نيرنگ و نمايش قدرت، به عوامفريبي پرداخت و مدّتي با اين حرکات بيهوده، مردم را به امور پوچ و توخالي، سرگرم کرد و با اين سرگرميهاي خندهآور، ميخواست مردم را از موسي و خداي موسي - عليه السلام - غافل و بيخبر سازد و با ايجاد مسائل انحرافي، آنها را از مسائل اصلي دور نگهدارد، ولي به قدرت الهي برج آسمانخراش او به لرزه افتاد و فروريخت و جمعي در ميان آن کشته شدند.(7)
طبق بعضي از روايات، جبرئيل از سوي خدا به سوي آن برج آمد و با پرِ خود به آن زد، برج به سه قسمت شد و هر قسمتي به جايي سقوط کرد.(8)
شهادت همسر حزقيل و آسيه
دستگاه طاغوتي فرعون به قدري جبّار و بيرحم بود، که براي پايدار ماندن خود به صغير و کبير و زن و مرد رحم نميکردند در اين راستا نظر شما را به دو ماجراي زير جلب ميکنيم:
1. فرعون در کاخش براي دخترانش آرايشگر مخصوصي داشت که همسر حزقيل (مؤمن آلفرعون) بود(9) که ايمان خود را مخفي ميداشت. روزي او در قصر فرعون مشغول آرايش کردن سر و صورت دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و او طبق عادت خود گفت: «بِسْمِ الله» (به نام خدا)، دختر فرعون گفت: آيا منظور از خدا، در اين کلمه پدرم فرعون بود؟
آرايشگر: نه، بلکه منظورم پروردگار خودم، پروردگار تو و پروردگار پدرت بود.
دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر خواهم داد.
آرايشگر: برو خبر بده، باکي نيست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد. فرعون آرايشگر و فرزندانش را طلبيد و به او گفت: «پروردگار تو کيست؟»
آرايشگر: پروردگار من و تو خداست!
فرعون دستور داد تنوري را که از مس ساخته بودند پر از آتش کردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت: من يک تقاضا دارم و آن اينکه استخوانهاي من و فرزندانم را در يکجا جمع کرده و دفن کنيد. فرعون گفت: «چون بر گردن ما حق داري، اين کار را انجام ميدهم!»
فرعون براي اينکه زن اعتراف به خدا بودنش کند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را يکي يکي در درون تنور انداختند، ولي او همچنان مقاومت کرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به کودک شيرخوارش، که آخرين فرزندش بود رسيد، جلّادان او را از آغوش مادر کشيدند تا به درون تنور بيفکنند (مادر بسيار مضطرب شد) کودک به زبان آمد و گفت:
«اِصْبِرِي يا اُمّاه! اِنَّک عَلَي الْحَقِّ؛ مادرم صبر کن تو بر حق هستي.»
آنگاه او و کودکش را در ميان تنور انداخته، سوزاندند.
رسول خدا - صلي الله عليه و آله - پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود: در شب معراج در آسمان بوي بسيار خوشي به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم اين بوي خوش از چيست؟ جبرئيل گفت: اين بوي خوش (از خاکستر) آرايشگر دختران فرعون است که به شهادت رسيد.(10)
2. آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنياسرائيل بود و به طور مخفي خداي حقيقي را ميپرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراي شهادت آرايشگر و فرزندانش را به او خبر داد.
آسيه: واي بر تو اي فرعون! چه چيز باعث شده که اين گونه بر خداوند متعال جرأت يابي و گستاخي کني؟
فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شدهاي؟!
آسيه: ديوانه نشدهام، بلکه ايمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانيان.
فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: «دخترت ديوانه شده، سوگند ياد کردهام اگر به خداي موسي کافر نگردد او را با آتش بسوزانم.»
مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت کرد: «که خود را به کشتن نده و با شوهرت توافق کن...» ولي آسيه، سخن بيهوده مادر را گوش نکرد و گفت: «هرگز به خداوند متعال، کافر نخواهم شد.»
فرعون فرمان داد دستها و پاهاي آسيه را به چهارميخي که در زمين نصب کرده بودند بستند.(11) و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگي را روي سينهاش گذاشتند. او نيمه نيمه نفس ميکشيد و در زير شکنجه بسيار سختي قرار داشت.
موسي - عليه السلام - از کنار او عبور کرد، او با انگشتانش از موسي - عليه السلام - استمداد نمود، موسي - عليه السلام - براي او دعا کرد و به برکت دعاي موسي - عليه السلام - او ديگر احساس درد نکرد و به خدا متوجّه شد و عرض کرد: «خدايا! خانهاي در بهشت براي من فراهم ساز.»
خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشيدنيهاي بهشت ميخورد و مينوشيد، خداوند به او وحي کرد: سرت را بلند کن، او سرش را بلند کرد و خانه خود را در بهشت که از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده کرد و از خوشحالي خنديد. فرعون به حاضران گفت: «ديوانگي اين زن را ببينيد در زيرفشار چنين شکنجه سختي ميخندد!!»
به اين ترتيب اين بانوي مقاوم و مهربان، که حق بسياري بر موسي - عليه السلام - داشت و او را در موارد گوناگوني از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد.(12)
منبع: دانشنامه قرآني سلسبيل(کاري از موسسه نرم افزاري کوثر و موسسه نرم افزاري يمين)
*****************************************************************************************************************************************************************
پی نوشت ها به نقل از نرم افزار سلسبیل:
1- در حقيقت آن شعله، آتش نبود، بلکه يکپارچه نور بود که نمايي مانند آتش داشت.
2- مضمون آيات 29 تا 32 سوره قصص؛ بحارالانوار، ج 13، ص 61.
3- دو معجزه عصا و يد بيضاء، در آيه 20 تا 22 سوره طه نيز، ذکر شده است.
4- سوره طه، آيه 42 تا 46.
5- سوره طه، آيه 56 تا 64.
6- قصص، 38.
7- اقتباس از تفسير ابوالفتوح رازي، ج 8، ص 464؛ تفسير نمونه، ج 12، ص 85 تا 88.
8- بحارالانوار، ج 13، ص 151.
9- در چندين روايت آمده، به دستور فرعون، حزقيل را نيز به شهادت رساندند و بدنش را قطعه قطعه کردند. (تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 521).
10- بحارالانوار، ج 13، ص 163.
11- از اين رو در قرآن، فرعون به عنوان ذو الاوتاد (صاحب ميخها) ياد شده است. (فجر، 89).
12- بحارالانوار، ج 13، ص 164؛ مجمع البيان، ج 10، ص 319.
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب