موسي - عليه السلام - تا مدتی، پيرو آيين ابراهيم - عليه السلام - بود، و همان را براي بنياسرائيل تبليغ ميکرد.
قوم موسي - عليه السلام - در انتظار برنامههاي جديد و کتاب آسماني جديد موسي - عليه السلام - بودند، تا به آن عمل کنند.
موسي - عليه السلام - به آنها فرمود: «برادرم هارون را در ميان شما ميگذارم و براي سي روز از ميان شما غيبت ميکنم، و به کوه طور ميروم تا احکام شريعت (و الواح تورات) را براي شما بياورم.»
از سوي ديگر جمعي از بنياسرائيل با اصرار و تأکيد از موسي - عليه السلام - خواستند که خدا را مشاهده کننند، و اگر او را مشاهده نکنند هرگز ايمان نخواهند آورد، موسي - عليه السلام - هرچه آنها را نصيحت کرد، فايده نداشت، سرانجام موسي - عليه السلام - از ميان آنها هفتادنفر را برگزيد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار (کوه طور) برد، موسي - عليه السلام - در کوه طور تقاضاي بنياسرائيل را چنين به خدا عرض کرد:
«رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيک؛ پروردگارا خودت را به من نشان بده تا تو را ببينم.»
خداوند فرمود: «هرگز مرا نخواهي ديد، ولي به کوه بنگر اگر در جاي خود ثابت ماند، مرا خواهي ديد.»
ناگاه موسي - عليه السلام - ديد تجلّي خداوند باعث شد که کوه نابود شود، و همسان زمين گردد، موسي - عليه السلام - از مشاهده اين صحنه هولانگيز، چنان وحشتزده شد که مدهوش بر روي زمين افتاد. وقتي که به هوش آمد، عرض کرد: پروردگارا! تو منزّه هستي، من به سوي تو باز ميگردم و توبه ميکنم، و من از نخستين مؤمنان هستم.(1)
و در آيه 155 سوره اعراف چنين آمده:
«موسي از قوم خود هفتاد نفر از مردان را براي ميعادگاه ما برگزيد وقتي که آنها را به کوه طور برد زمين لرزه آنها را فراگرفت و همه آنها هلاک شدند.»
اين همان تجلّي قدرت خدا بر کوه بود، چرا که قوم موسي - عليه السلام - از موسي - عليه السلام - خواسته بودند از خدا بخواهد که خود را نشان دهد، با اينکه خداوند ديدني نيست، تجلّي خدا بر کوه طور و هلاکت هفتادنفر از قوم موسي - عليه السلام - و مدهوش شدن خود موسي - عليه السلام -، همه مجازات آنها بود که چرا چنين تقاضايي کردهاند و هم نشان دادن قدرت الهي بود، تا آنجا با ديدن جلوههاي قدرت الهي، با چشم باطن خدا را بنگرند.
موسي - عليه السلام - وقتي که به هوش آمد و هلاکت نمايندگان بنياسرائيل را ديد، عرض کرد: «پروردگارا! اگر تو ميخواستي ميتوانستي آنها و مرا پيش از اين هلاک کني (يعني من چگونه پاسخ قوم را بگويم که بر نمايندگان آنها چنين گذشت) آيا ما را به خاطر کار سفيهان از ما هلاک ميکني؟»(2)
سپس با تضرّع و زاري گفت: پروردگارا ميدانيم که اين آزمايش تو بود که هر که را بخواهي (و سزاوار بداني) با آن گمراه ميکني، و هرکس را بخواهي (و شايسته ببيني) هدايت مينمايي.
بارالها! تنها تو ولي و سرپرست ما هستي، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترين آمرزندگان هستي.(3)
سرانجام هلاکشدگان زنده شدند و به همراه موسي - عليه السلام - به سوي بنياسرائيل بازگشتند و آنچه را ديده بودند براي آنها بازگو کردند.
موسي - عليه السلام - در همين سفر الواح تورات را از خداوند گرفت. و خداوند در کوه طور به موسي - عليه السلام - فرمود: «اي موسي! من تو را با رسالتهاي خويش و سخن گفتنم (با تو) بر مردم برگزيدم، پس آنچه را به تو دادهام محکم بگير و از شکرگزاران باش.
و براي مردم در الواح (تورات) از هر موضوعي اندرزي نوشتيم، و از هرچيز بياني کرديم، پس آن را با جديت بگير، و به قوم خود بگو به نيکوترين آنها عمل کنند و آنها که به مخالفت برميخيزند کيفرشان دوزخ است و به زودي خانه فاسقان را به شما نشان خواهيم داد.»(4)
به اين ترتيب موسي - عليه السلام - در ميعادگاه طور، شرايع و قوانين آيين خود را به صورت صفحههايي از تورات، از درگاه الهي گرفت و به سوي قوم بازگشت تا آنها را در پرتو اين کتاب آسماني و قانون اساسي، هدايت کند و به سوي تکامل برساند.
ماجراي سامري منافق
گفتيم حضرت موسي - عليه السلام - اکنون که از دست فرعونيان نجات يافته، ميخواهد براي ملّت بنياسرائيل، حکومت تشکيل دهد و هر حکومتي نياز به قانون دارد. او با گروهي از برجستگان بنياسرائيل به کوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان کتاب آسماني، قانون اساسي مردم گردد.
نخست طبق وعده خدا، به بنياسرائيل فرمود: «من سي روز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنماييهاي او به زندگي ادامه دهيد تا من بازگردم.»
موسي - عليه السلام - به کوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سي شبانهروز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
از آنجا که در آغاز هر انقلابي، حوادثي انحرافي رخ ميدهد، و خود انقلاب کردهها، گاهي حزب و گروه خاصّي را به دور خود جمع ميکنند، قوم موسي - عليه السلام - نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسي بن ظفر که بعداً به نام «سامري» معروف شد، از بنياسرائيل بود (او همان کسي بود که در ماجراي درگيري او با قبطي، موسي به کمک او شتافت و قبطي را کشت) سامري با اينکه سابقه انقلابي داشت، و از ياران موسي بود، پس از پيروزي موسي - عليه السلام - جزء منافقين گرديد و در غياب موسي - عليه السلام -، و از زمينهاي که در ميان بنياسرائيل وجود داشت سوء استفاده کرده و از طلاهاي فرعونيان، که جمع شده بود، با زيرکي خاصّي مجسّمه گوسالهاي درست کرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.
براثر وزش باد از سوراخهاي بدن اين مجسّمه صدايي همچون صداي گوساله بيرون ميآمد و به اين ترتيب اکثريت قاطع جاهلان بنياسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوسالهپرست شدند.
هارون هرچه قوم را نصيحت کرد، و آنها را از گوسالهپرستي برحذر داشت، به سخنش اعتنا نکردند، حتي با جوسازيها و هياهوي خود نزديک بود او را بکشند.
خداوند ماجراي گمراهي قوم توسّط سامري را به موسي - عليه السلام - وحي کرد، موسي - عليه السلام - با ناراحتي و خشم از کوه طور به سوي قوم خود بازگشت و آنها را زيررگبار سرزنش خود قرار داد.
موسي - عليه السلام - از شدّت خشم و ناراحتي، الواح تورات را بر زمين زد و شکست، بنياسرائيل به پيش آمده و گفتند: «ما در اين کار تقصيري نداريم، بلکه سامري اين کار را کرد.»
موسي - عليه السلام - به برادرش هارون متوجّه شد و از شدّت خشم، سر و ريش او را گرفت و گفت: «چرا وقتي که ديدي آنها گمراه شدند، از من پيروي نکردي؟ آيا از من نافرماني نمودي؟»
هارون گفت: «اي فرزند مادرم! ريش و سرم را مگير، من ترسيدم بگويي تو ميان بنياسرائيل تفرقه انداختي، و سفارش مرا به کار نبستي.»
موسي - عليه السلام - متوجّه سامري شد و او را محکوم و سرزنش کرد و سپس فرمود: «برو که بهره تو در زندگي دنيا اين است که هر کس به تو نزديک شود، خواهي گفت که با من تماس نگيرد.»
آري سامري که منافقي خودخواه ولي باهوش بود، از نقاط ضعف بنياسرائيل سوء استفاده کرد و فتنه عظيمي بپا نمود، سرانجام موسي - عليه السلام - او را آن چنان مجازات کرد که از کشتن بدتر بود يعني او را از جامعه طرد کرد و مردم او را به عنوان يک مرد نجس و آلوده ميدانستند و با او تماس نميگرفتند.
روايت شده: سامري به بيماري مرموز و واگيردار «لامساس» گرفتار شد، هرکس با او تماس ميگرفت به آن بيماري مبتلا شده و بدنش آن چنان ميسوخت که گويي در ميان آتش افتاده است.
او سر به بيابانها نهاد و همچنان گرفتار بيماري و نفرت جامعه بود تا به هلاکت رسيد.(5)
گر چه سامري، ضربه شديدي بر وحدت و انسجام بنياسرائيل وارد ساخت، ولي موسي - عليه السلام - به زودي به فرياد آنها رسيد، و با مقاومت و شدّت عمل و برنامههاي انقلابي غائله سامري را به زبالهدان تاريخ سپرد، و فريبخوردگان را بازسازي نمود و براي چندمين بار، بنياسرائيل را از انحراف و سقوط نجات داد، آنها از کرده خود پشيمان شده و توبه کردند، و به فرمان موسي - عليه السلام - مجسّمه گوساله را خرد کرده و ريزههاي آن را به رود نيل انداختند.(6)
قرار گرفتن کوه بر بالاي سر بنياسرائيل، و رفع آن به برکت توبه
هنگامي که موسي - عليه السلام - از کوه طور بازگشت، تورات را با خود آورد و آن را به قوم خود عرضه کرد و فرمود: کتاب آسماني آوردهام که حاوي دستورهاي ديني و حلال و حرام است، دستورهايي که خداوند آن را برنامه کار شما قرار داده است. آن را بگيريد و به احکام آن عمل کنيد.
يهود به بهانه اينکه موسي - عليه السلام - تکاليف دشواري براي آنان آورده بناي نافرماني و سرکشي گذاشتند، خداوند فرشتگاني را مأمور کرد تا قطعه عظيمي از کوه طور را بالاي سر آنها قرار دهند. فرشتگان چنين کردند. يهوديان وحشتزده شدند.
موسي - عليه السلام - در اين هنگام به آنها چنين اعلام کرد: «چنانچه پيمان ببنديد و به دستورهاي خدا عمل کنيد و از تمرّد و سرکشي توبه نماييد، اين عذاب و کيفر از شما برداشته و برطرف ميشود و گرنه همه به هلاکت ميرسيد.»
آنها تسليم شدند و براي خدا سجده نمود و تورات را پذيرفتند و در حالي که هر لحظه انتظار سقوط کوه بر سر آنها ميرفت، به برکت توبه، آن عذاب از سر آنها برطرف گرديد.(7)
برخورد موسي و قارون
موسي - عليه السلام - پس از نجات از شرّ فرعون و فرعونيان و سپس سامري، به شرّ ديگري در رابطه با قارون، دچار شد.
«قارون بن يصْهُر بن قاهث» پسرعمو يا پسرخاله حضرت موسي - عليه السلام - بود(8) و از علم و حکمت بهره وافر داشت، به طوري که جمعيت بنياسرائيل به دو بخش تقسيم ميشد، موسي - عليه السلام - عهدهدار قضاوت در يک بخش بود، و قارون دادستان بخش ديگر.
قارون، داراي ثروت کلاني شد که تنها کليدهاي خزانههاي ثروت او را شصت قاطر (و به نقلي چهل قاطر) حمل ميکردند.
قرآن در اين مورد ميگويد:
«وَ آتَيناهُ مِنَ الْکنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة أُولِي الْقُوَّة؛ و ما آنقدر گنجها به او داده بوديم که حمل کليدهاي آن، براي يک گروه زورمند، مشکل و زحمت بود.»(9)
تا اين زمان، بين او و موسي - عليه السلام - دشمني و جار و جنجال نبود، وقتي که فرمان گرفتن زکات، از طرف خداوند بر موسي - عليه السلام - صادر شد، موسي - عليه السلام - نزد قارون رفت و از او مطالبه زکات نمود، آن هم زکات اندک يعني از هر هزار دينار، يک دينار و از هر هزار درهم، يک درهم. و از هر هزار نوع کالا، يک نوع.
قارون در آغاز از اين دستور، سرپيچي نکرد، ولي به خانهاش آمد و به حسابرسي پرداخت، متوجه شد زکات مالش بسيار ميشود. حرص و دنياپرستي باعث گرديد که براي حفظ مال خود، به يک آشوب ناجوانمردانه دست بزند.
قارون، بنياسرائيل را جمع کرد و براي آنها سخنراني نمود. در آن سخنراني گفت:
«اي بنياسرائيل، موسي - عليه السلام - شما را به هرچيزي دستور داد، از او اطاعت کرديد، ولي اينک ميخواهد (به عنوان زکات) اموال و ثروت شما را از دستتان خارج سازد.»
جمعيتي از بنياسرائيل فريب اين سخنراني را خوردند و گفتند: «اي قارون تو سرور و بزرگ ما هستي، ما مطيع تو هستيم. هرگونه تو دستور دهي، اطاعت ميکنيم.»
قارون گفت: به شما دستور ميدهم فلان زن بيعفّت را به اينجا بياوريد و با او قرار بگذاريد تا او (در مقابل گرفتن فلان مبلغ رشوه) در انظار مردم بگويد: «موسي با من زنا کرد.»
آنها نزد آن زن رفتند و قراردادي در اين مورد با او بستند، و آن زن قبول کرد. تا روزي قارون بنياسرائيل را در يکجا جمع کرد، و سپس نزد موسي - عليه السلام - آمد و گفت: «اي موسي! قوم تو براي استماع سخنراني و موعظه شما، اجتماع کردهاند.»
موسي - عليه السلام - نزد قوم خود آمد، و شروع به سخن کرد، تا به اينجا رسيد، گفت: «اي بنياسرائيل! کسي که دزدي کند، دستش را جدا ميکنيم، کسي که نسبت زنا (از روي دروغ) به کسي بدهد، هشتاد شلّاق به او ميزنيم، و اگر کسي زنا کند ولي همسر نداشته باشد، صد تازيانه به او ميزنيم، ولي اگر همسر داشته باشد، او را سنگسار ميکنيم تا جان بدهد.»
ناگهان قارون در ميان جمعيت فرياد زد: «وَ اِنْ کنْتَ اَنْتَ؛ اگر چه زناکار خودت باشي؟!»
موسي گفت: «وَ اِنْ کنْتُ اَنَا؛ اگر چه خودم باشم.»
قارون گفت: بنياسرائيل ميگويند تو با فلان زن روسپي زنا کردهاي.»
موسي - عليه السلام - گفت: آن زن را به اينجا بياوريد، اگر گفت با من زنا کرده، سخن او را بگيريد و مرا سنگسار کنيد.
عدهاي رفتند و آن زن را آوردند، موسي - عليه السلام - به او رو کرد و گفت: «اي زن آيا من با تو زنا کردهام؟! آن گونه که اين قوم ميگويند؟»
زن گفت: «نه، آنها دروغ ميگويند، آنها با من قرارداد بستند که اين نسبت دروغ را به تو بدهم.»
موسي - عليه السلام - به خاک افتاد و سجده شکر بجا آورد که خداوند آبرويش را حفظ نمود. در اينجا بود که مجازات قارون زشت سيرت، از طرف خدا صادر شد.
خداوند بر قارون و آن جمعيت، غضب کرد و به موسي - عليه السلام - فرمود: به زمين فرمان بده تا قارون و خانهاش را در کام خود فرو برد.
موسي - عليه السلام - به زمين گفت: «آنها را بگير.» زمين آنها را تا ساق پايشان گرفت، بارديگر موسي گفت: «اي زمين آنها را بگير.» زمين آنها را تا زانوانشان گرفت، بارديگر موسي - عليه السلام - گفت: «اي زمين آنها را بگير.» زمين آنها را تا گردنهايشان گرفت، آنها ناله و گريه ميکردند و به موسي التماس مينمودند که به آنها رحم کند، موسي براي آخرين بار گفت: «اي زمين آنها را بگير.» زمين همه آنها را در کام خود فروبرد.
خداوند به موسي - عليه السلام - وحي کرد: «به التماس آنها توجّه و ترحّم نکردي، ولي اگر آنها به من استغاثه ميکردند، من جواب مثبت به آنها ميدادم.»(10)
توهين قارون به موسي - عليه السلام - و نفرين موسي - عليه السلام -
طبق بعضي از روايات، هنگامي که بنياسرائيل در مسير خود به بيتالمقدّس، چهل سال در بيابان تيه، ماندند، براي نجات خود از سرگرداني، همواره به قرائت تورات و دعا و گريه اشتغال داشتند. قارون بسيار خوش صدا بود و تورات و دعاها را با صداي شيواي خود ميخواند، و براثر آگاهي به علم کيمياگري، ثروت کلاني به دست آورد. وقتي که ماندگار شدن بنياسرائيل به طول انجاميد، قارون از آنها کناره گرفت و در مجالس مناجات و دعاي آنها شرکت نميکرد. روزي موسي - عليه السلام - نزد او رفت و به او هشدار داد که: «اگر از جمعيت ما کناره بگيري و در مجالس ما شرکت نکني، مشمول عذاب الهي خواهي شد.»
قارون براثر خواخواهي گفتار موسي - عليه السلام - را به باد استهزاء گرفت، موسي - عليه السلام - با غم و اندوه از نزد او خارج شد، و در کنار قصر او نشست، قارون به خدمتکارانش دستور داد که خاکستري را با آب تر کنند و به سر و صورت موسي - عليه السلام - بريزند، آنها اين اهانت را به آن حضرت نمودند، موسي - عليه السلام - بسيار ناراحت و دلشکسته شد و در مورد قارون نفرين کرد، خداوند آسمانها و زمين را مطيع موسي - عليه السلام - قرار داد، موسي - عليه السلام - به زمين فرمان داد: «قارون و کاخ قارون را در کام خود فرو ببر.»
زمين، قارون و کاخش را در کام خود فرو برد...(11)
حسرتي که تبديل به تنفّر شد
قارون با ثروتهاي کلان و اسکورتهاي مجلّل و مرکبهاي راهوار از خانه بيرون ميآمد(12) و براثر جنون نمايش ثروت، ثروت خود را به رخ مردم ميکشيد.
حتي بعضي نوشتهاند: قارون با يک جمعيت چهل هزار نفري در ميان بنياسرائيل رژه رفت، در حالي که چهارهزار نفر بر اسبهاي گرانقيمت با پوششهاي سرخ سوار بودند و نيز کنيزان سپيدرو با خود آورد که بر زينهاي طلايي که بر استرهاي سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ بود و همه غرق در زينت آلات طلا جلوه ميکردند، و مطابق گفته بعضي، تعداد آنها هفتادهزار نفر بود.
اکثريت دنياپرست که عقلشان در چشمشان بود، وقتي که آن صحنه پرزرق و برق را ديدند، با حسرت عميق، آه سوزان از دل برميکشيدند و چنين آرزو ميکردند که اي کاش به جاي قارون بودند، و حتي يک روز و يک ساعت و يک لحظه مانند قارون بودند. و ميگفتند: «به راستي که قارون داراي بهره عظيمي از نعمتها است. آفرين بر قارون و ثروت سرشارش، چه جاه و جلالي و چه حشمتي که تاريخ نظير آن را سراغ ندارد؟!»
در حقيقت هم قارون و هم آن آرزو کنندگان در کوره عظيم امتحان الهي قرار گرفته بودند.
ولي در مقابل اين اکثريت دنياپرست، گروه اندکي از آگاهان و پرهيزکاران نيز بودند که ميگفتند:
«وَيلَکمْ ثَوابُ اللهِ خَيرٌ لِمَنْ آمَنَ و عَمِلَ صالِحاً؛ واي بر شما، ثواب و پاداش الهي براي کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام ميدهند بهتر است.»(13)
اما طولي نکشيد که همان اکثريت دنياپرست نيز، حقيقت را درک کردند، و بجاي حسرت و آه، اظهار تنفّر به زرق و برق قارون مينمودند، و اين در آن هنگام بود که خداوند بر قارون غضب کرد، و همه خانه و تشکيلاتش را در کام زمين فروبرد. در اين وقت همان آرزومندان پرحسرت ميگفتند: «واي بر ما گويي خداوند روزي را بر هرکس بخواهد گسترش ميدهد، و بر هرکس بخواهد تنگ ميگيرد، و کليد آن تنها در دست خدا است.»
از اين رو در اين فکر فرو رفتند که اگر آرزوي مصرّانه ديروز آنها به اجابت ميرسيد، و خدا آنها را به جاي قارون قرار ميداد، چه خاکي بر سر ميکردند. از اين رو در مقام شکر برآمده و گفتند: «اگر خداوند بر ما منّت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو ميبرد، اي واي مثل اينکه کافران هرگز رستگار نميشوند.(14) اکنون حقيقت را با چشم خود مينگريم، و نتيجه غرور و سرکشي و شهوتپرستي را ميبينيم و ميفهميم که اين گونه زندگيهايي که دورنماي دلانگيزي دارد، بسيار وحشتزا است.»
آري قارون که يک روز از دانشمندان مورد احترام بنياسرائيل بود، امروز بر اثر غرور اين گونه به خاک مذلّت نشست.
منبع: دانشنامه قرآني سلسبيل(کاري از موسسه نرم افزاري کوثر و موسسه نرم افزاري يمين)
***********************************************************************************************************************************************
پی نوشت ها به نقل از نرم افزار سلسبیل:
1- اعراف، 143.
2- اعراف، 155.
3- اعراف، 155 و 156.
4- اعراف، 144 و 145.
5- تاريخ انبياء، ص 551.
6- بحارالانوار، ج 13، ص 246.
7- مجمع البيان، ج 1، ص 128؛ در آيه 63 بقره، و 171 اعراف به اين مطلب اشاره شده است.
8- بحارالانوار، ج 13، ص 252.
9- قصص، 76.
10- اَمّا لَوْ اسْتَغا ثُوابي لاَجَبْتُهُمْ و لاَغَثْتُهُمْ (اقتباس از تاريخ طبري، ط بيروت، ج 1، ص 262-265).
11- بحارالانوار، ج 13، ص 251.
12- درباره اينکه قارون آن همه ثروت را از کجا آورده بود، مطالب گوناگوني گفته شده است، از بعضي از آيات استفاده ميشود که او همکار مخفي فرعونيان بود، و مطابق بعضي از تواريخ، او نماينده فرعون در ميان بنياسرائيل بود و از سوي ديگر خزانهدار گنجهاي فرعون، فرعون توسّط اين منافق سرشناس، ثروت بنياسرائيل را به غارت ميبرد، و پس از هلاکت فرعونيان، مقدار عظيمي از آن گنجها به دست قارون افتاد، و موسي - عليه السلام - تا آن زمان مجال آن را نيافته بود تا آن ثروت بادآورده را، مصادره کرده و به نفع مستضعفان به کارگيرد.
13- مضمون آيه 79 و 80 سوره قصص.
14- قصص، 82.
رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إذا غَضِبَ اللَّهُ عَلى امَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.
ترجمه:
هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن عذاب نازل نكند، قيمتها در آن بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند.
الكافي (ط - دارالحديث)، ج10، ص: 553
و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، حکمت 85
شبی یک ساعت دعا بخوانید. اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است.
شیخ جعفر مجتهدی
پایگاه فرهنگی - مذهبی ازکی 1392 ©
کپی برداری از مطالب، با ذکر منبع مجاز میباشد
طراحی و پشتیبانی: آتروپات وب